حضرت عطار، اگر ما را به «بهاریه»ای مهمان کنید، سپاسگزار خواهیم بود.
ای بلبل خوشنوا فغان کن
عید است، نوای عاشقان کن
چون سبزه زخاک سربرآورد
ترک دل و برگ بوستان کن
صد گوهر معنی ار توان
در گوش حریف نکتهدان کن
وان دم که رسی به شعر عطار
در مجلس عاشقان روان کن
طلیعه خوبی برای این نشست بود. دوست داریم از حضرت مولانا از کرامات «بهار» بشنویم، جناب مولانا، بسمالله.
آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار
ای چشم و ای چراغ، روان شو به سوی باغ
مگذار شاهدان چمن را در انتظار
به به، بسیار زیبا، جناب سعدی! شما نمیخواهید فرا رسیدن «نوروز» و آمدن بهار را به مردم ایران تبریک بگویید؟
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
در
جمع ما حضرت لسانالغیب، حافظ شیراز نیز حضور دارند، نوبتی هم باشد، نوبت
به جناب ایشان میرسد که با دست شعر، پنجره بهار را به روی ما بگشایند،
جناب استاد! ما سراپا گوشیم.
زکوی یار میآید، نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی، چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری، خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد، سودای زراندوزی
جناب حافظ! اگر در این روزهای بهاری قصد سفر کنیم، پیشنهاد شما چیست؟
به صحرا رو که از دامن، غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل، غزل گفتن بیاموزی
جناب مولانا، آیا شما هم با حضرت حافظ موافقید؟
در آذر گلشن باقی، بر آبر بام کان ساقی
ز پنهانخانه غیبی، پیام آورد مستان را
جناب سعدی، برای گذران این ایام، شما چه پیشنهادی دارید؟
برخیز که میرود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشان
حضرت حافظ! تبریک عید نوروز از زبان شما حلاوتی دیگر دارد...
ساقیا! آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی، مرواد از یادت
حضرت حافظ! در تمام طول سال ـ بخصوص ایام خجسته نوروز ـ بازار «فال حافظ» داغ است. اینبار دلمان میخواهد شما با دست مبارک، برای ما فالی بگیرید، بسمالله.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل، چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
با سوالی از حضرت عطار میخواهیم که بحث را ادامه دهند. جناب عطار! نوروز در چشم و دل شما چه جلوهای دارد؟
جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرم رو، عنبر فشان شد
از معجزات بهار؟
تو گویی آب و خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن، جویی روان شد
جناب عطار! گل سوسن برای همه شاعران الهامبخش بوده است، دوست داریم کرامت این گل را به روایت شما بشنویم.
سوسن چو زبان داشت، فرو شد به خموشی
در سینه او گوهر اسرار نهادند!
حضرت مولانا! روایت شما از گل «سوسن» چیست؟
زبان سوسن از ساقی، کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن، قیام آورد مستان را
بشارتی بهاری از زبان شما که عارفی کامل و عالمی عاملید.
حبیب آمد، حبیب آمد، به دلداری مشتاقان
طبیب آمد، طبیب آمد، طبیب هوشیار آمد
اجازه بدهید سراغ خواجه حافظ شیراز برویم و حکمتی سبز از زبان این رند قلندر بشنویم، حضرت حافظ! ما را نمینوازید؟!
سخن در پرده میگویم، چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست، حکم «میر نوروزی»
زمزمههای عاشقان با محبوب در طلیعه بهار و آمدن نوروز؟
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
جناب حافظ! اگر شما باغبان بودید، به مردم چه سفارشی میکردید؟
گل عزیز است، غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
لوازم کامیابی در فصل بهار از نظر خواجه حافظ شیرازی چیست؟
هر آن که خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
جناب سعدی شیرینسخن، شما ساکت نشستهاید! دوست دارم این بحث را با شما ادامه دهم، شما لوازم کامیابی را در این فصل با طراوت در چه میدانید؟
ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی، تفرج آنجاست
حضرت استاد! به نکته خوبی اشاره کردید. بهار، آیینه جمال و جلال حضرت حق است و شاعران از این منظر به وصف بهار پرداختهاند. اگر شعر دیگری با این مضمون دارید، لطفا برای ما بخوانید.
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
بلبلان وقت گل آمد که بنالد از شوق
نه کم از بلبل مستی، تو بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند، نقش بود بر دیوار
جناب مولانا، در پارهای از بهاریههای شما نیز بهار به «معاد» تشبیه شده است، اگر نمونهای برای ما بخوانید، ممنون میشویم.
آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار
گویی قیامتست که بر کرد سر ز خاک
پوسیدگان بهمن و دی، مردگان پار
تخمی که مرده بود، کنون یافت زندگی
رازی که خاک داشت، کنون گشت آشکار
بهار، فصل عشق و عاشقی هم هست. جناب حافظ! اگر بخواهید در این فصل، زمزمههای عاشقانه با معشوق خویش داشته باشید، چه میگویید؟
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لالهگون باد
اندر سرما خیال عشقت
هر روز که باد، در فزون باد
حضرت حافظ! شما در این روزهای دلانگیز بهاری، ما را به چه کاری سفارش میکنید؟
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند
پاسخ رندانهای بود! پس اجازه بدهید سوال رندانه دیگری از شما بکنم: «بهار و توبه»؟!
من رند و عاشق، در موسم گل
آن گاه توبه؟ استغفرالله!!
جناب سعدی! نظر شما در این مورد چیست؟
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
دلم میخواهد از حضرت عطار درباره «لطیفه عشق» بپرسم؟ چرا شاعران در وصف «عشق» این همه سخنسرایی کردهاند؟
چه داند آن که نداند که چیست لذت عشق؟
از آن که لذت عاشق، ورای لذات است
جناب مولانا! فکر میکنم دیدگاه شما هم در مورد عشق به دیدگاه حافظ و سعدی نزدیک است، این طور نیست؟
هر که را جامه زعشقی چاک شد
او زحرص و عیب، کلی پاک شد
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
جناب مولانا! از آنجا که پیر و مرشد و مراد شما «شمس تبریزی»است، دلمان میخواهد احساس عاشقانه شما را در قالب شعری نسبت به شمس تبریزی بدانیم.
گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیرسیر
بیرقیبش دادمی، من بوسهایی سیرسیر
کمکم به پایان این نشست نزدیک میشویم، دوست داریم حُسنختام این نشست بهاری، به بیتی از شما مزین گردد؟
آب زنید راه را، هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسد
با تشکر از همه استادان بزرگواری که در این میزگرد شرکت کردند، بیت خداحافظی را از زبان استاد سعدی شیرازی میشنویم و همه شما را به حضرت حق میسپارم. حضرت استاد، بسمالله؟
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت، حسبالحال مشتاقی
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
حافظ
اشعار زیبای نوروز
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
زفکر تفرقه باز آن تاشوی مجموع
به حکم آنکه جو شد اهرمن، سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
زخانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر زمستی زهد ریا به هوش امد
حافظ
اشعار زیبای نوروز
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
زمان خوشدلی دریاب و در یاب
که دایم در صدف گوهر نباشد
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد
ایا پرلعل کرده جام زرین
ببخشا بر کسی کش زر نباشد
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد
شرابی بی خمارم بخش یا رب
که با وی هیچ درد سر نباشد
من از جان بنده سلطان اویسم
اگر چه یادش از چاکر نباشد
به تاج عالم آرایش که خورشید
چنین زیبنده افسر نباشد
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد
حافظ