ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام..........در کنج ویران مانده ام . خمخانه را گم کرده ام ......حضرت مولانا
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام..........در کنج ویران مانده ام . خمخانه را گم کرده ام ......حضرت مولانا

ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام..........در کنج ویران مانده ام . خمخانه را گم کرده ام ......حضرت مولانا

حکایت سعدی شیراز

چنیــن گفت شوریده ای در عجم 

بــه کسـری که ای وارث ملک جم

اگـر ملک بــرجم بمــاندی و بخت

تــرا کی میسّر شـدی تاج و تخت

اگــر گنــج قـارون به دست آوری

نمــاند مگــر آنچـه بخشی، بــری

چــو الب ارسـلان جان به جانبخش

پســر تــاج شـاهی به سر برنهاد

بــه تــربــت سپــردنش از تاجگاه

نــه جــای نشستــن بـُد آماجگاه

چنیــن گفت دیــوانه ای هوشیار

چــو دیــدش پسـر روز دیگر سوار

زهی مُلــک و دوران ســر در نِشیـب

پــدر رفــت و پــای پسـر در رکیب

چنینــــست گـــردیـــدن روزگــار

سبــک سیــر و بـد عهد و ناپایدار

چــو دیرینــه روزی ســـرآورد عهـد

جــوان دولتی ســربـــر آرد ز مهد

مَنِــه بـر جهان دل که بیگانه ایست

چو مطرب که هر روز در خانه ایست

نــه لایـــق بـــود عیش بــا دلبـــری

کــه هــر بــامدادش بود شوهری

نکـویی کن امسال چون دِه تراست

کــه ســال دگر، دیگری دهخداست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد