بنیاد "نجات کودکان" سیزدهمین گزارش سالیانه مادران را به گزارش پرشین وی با تحلیل شرایط سلامتی، آموزشی، اقتصادی و رفاه مادران و کودکان در 165 کشور اعلام کرد:
10 کشوری که در ابتدای این لیست به عنوان بهترین مکان برای مادر شدن ذکر شده عبارت است از:
1. نروژ
2. ایسلند
3. سوئد
4. نیوزیلند
5. دانمارک
6. فنلاند
7. استرالیا
8. بلژیک
9. ایرلند
10. هلند- بریتانیا
ده کشوری که در انتهای این لیست قرار دارد ،بر طبق این یافته ها به عنوان بدترین مکان ها برای مادرشدن نام برده شده که هفت تا از این ده کشور با بحران غذا روبه رو هستند:
156. جمهوری کنگو
157. سودان جنوبی
158. سودان
159. چاد
160. اریتره
161. مالی
162. گینه بیسائو
163. یمن
164. افغانستان
165. نیجر
در این میان بهترین مکان از لحاظ شرایط سلامتی، آموزشی، اقتصادی و رفاه مادران و کودکانشان کشور نروژ و بدترین مکان نیجر نام برده شده است.
ایالت متحده امریکا در ردیف 25 قرار گرفت. به گزارش پرشین وی در حقیقت امریکا درمیان جوامع توسعه یافته از لحاظ موقعیت سیاسی زنان در امریکا، ثبت نام کودکان در پیش دبستانی و مزایای مرخصی کارمندان باردار، رتبه نسبتا پایینی دارد.
1. تنگ ترین شلوارهای جین شما، به نظرتان راحت تر می شوند.
به گزارش پرشین وی لباس ها بهترین نشانه کم شدن وزن هستند. پس اگر شلوار جین های قدیمی و تنگ شما اکنون دوباره قابل استفاده شده اند ، پس باید به خود امیدوار باشید که در راه کم کردن وزن موفق عمل کرده اید.
2. اندازه های بدنتان تغییر کرده است.
به این معنی که سایز دور کمر، دور بازو ، دور سینه کم کم کاهش پیدا کرده اند. چربی بیشتر از ماهیچه فضا اشغال می کند ، بنابراین وقتی چربی می سوزانید به این معنی است که سایز بدن نیز کم می شود.
3. انرژی تان در طول روز کم نمی شود.
در کل روز خود را پر انرژی می یابید. وقتی چربی بسوزانید این روند اتفاق می افتد. وقتی بدن به کربوهیدرات هایی که می خورید وابسته می شود، شما محدود می شوید به اینکه در زمان دریافت کربوهیدرات با انرژی بوده و در خلاء آن احساس خستگی کنید. ولی وقتی چربی به عنوان یک منبع سوختی استفاده شود، سطح انرژِی در تمام روز پایدار و ثابت خواهد ماند.
4. وزنتان به طور پیوسته رو به کاهش است.
وزن رو به کاهش نشان دهنده آن است که بالاخره شما در حال چربی سوزاندن هستید. به گزارش پرشین وی در مراحل ابتدایی ، وزن ، میزان قابل اعتمادی برای پی بردن به این که آیا چربی سوزانده اید یا خیر به حساب نمی آید ، چرا که از دست دادن وزن در ابتدا به دلیل از دست دادن آب بدن است. ادامه دار شدن روند کاهش وزن گویای این خواهد بود که چربی سوزانده اید.
5. درباره خود احساس خوبی دارید.
همچنان که وزن کم می کنید، فی النفسه بدن شما احساس خوبی خواهد گرفت! ایجاد تصویر مثبت از خود و همچنین اعتماد به نفس فردی ظاهر شده و تمام هورمون های "احساس خوب" از بدن آزاد می شود و باعث حس خوب نسبت به خود شده و در کل خوشحال شوید.
این نشانه ها برخی از نشانه هایی است که می توانید نسبت به اینکه آیا چربی سوزانده اید یا خیر اطلاعاتی از خود به دست آورید. ولی اگر می خواهید بیش از پیش مطمئن شوید می توانید به کارشناسان مربوطه تناسب اندام و .. مراجعه کنید .
شروین از ۱۰ ماهگی شروع به تکلم کرد و در۲۰ ماهگی میتوانست جملات را کامل ادا کند. در سن دوسالگی قادر بود ضمن شروع به خواندن، تا ۲۰۰ شمرده و با تشخیص پرچم کشورها نام آنها را بگوید. |
شروین مرادزاده سرابی، کودک نابغه سه ساله ایرانی مقیم انگلستان، از سوی انجمن
جهانی تیزهوشان – منسا حائز عنوان خردسالترین نابغه جهان شد.
شروین سرابی خردسال ترین نابغه جهان هنگام یادگیری با آی پد
اگرچه اغلب والدین در باهوشی فرزندانشان مبالغه میکنند، اما این قضیه در
مورد والدین شروین سرابی صدق نمیکند. گفته میشود شروین یک سال و نیمش بود که
استفاده از آیفون و آی پد را خودش یاد گرفت و به یادگیری پرچم کشورها پرداخت. مهر
آفرین مقیمی (که انگلیسیها او را آماندا میخوانند)، مادر شروین که 35 سال دارد و
قبلا معلم بوده میگوید در سن 18 ماهگی متوجه شوق شروین به یادگیری شد. پدر شروین
مهدی مرادزاده سرابی 37 ساله ایرانیالاصل است که در رشته مدیریت معماری و ساختمان
تحصیل میکرده اما در اثر یک تصادف نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد.
شروین از 10 ماهگی شروع به تکلم کرد و در20 ماهگی میتوانست جملات را کامل ادا کند. در سن دوسالگی قادر بود ضمن شروع به خواندن، تا 200 شمرده و با تشخیص پرچم کشورها نام آنها را بگوید. وی همچنین توانایی نام بردن سیارات منظومهشمسی و اعضای بدن انسان و اندامهای داخلی آن را داشت.
علاوه بر ضریب هوشی بالا، از دلایل دیگر پیشرفت شروین این بود که مادرش معلم
و متخصص تدریس است و تصمیم گرفت که کار خود را رها کند و با فرزندش از کودکی در
خانه بماند و به شروین خواندن را یاد بدهد. نکته جالب دیگر در مورد پدر و مادر
شروین سرابی اینست که آنها زیاد علاقه به فرستادن او به مدارس نوابغ یا معروفیت و
پولسازی او ندارند و میگویند او باید از کودکی خود نیز لذت ببرد.
به گزارش دیلی میل انگلیس متوسط ضریب هوشی مردم جهان حدود 100 است.
داشتن ضریب هوشی 136، شروین را در زمره معدود افراد باهوش دنیا قرار داده است، زیرا
تنها یک درصد در جهان دارای این ضریب هوشی منحصر به فرد هستند.
گفته میشود کیم اونگ یونگ کرهای که 51 ساله است و با ضریب هوشی 210 با هوشترین انسان شناخته شده، از 6 ماهگی شروع به صحبت کرده و در 16 سالگی دکترای فیزیک از دانشگاه کلرادو آمریکا را گرفت.
خوشبختی، آزادی و آرامش خیال،
همیشه با دادنشان به شخصی دیگر بدست می آیند. آنهایی که به دیگران لطف میکنند، قطعاً خود مورد لطف قرار میگیرند. کسانی که به مردم کمک میکنند، خود مورد یاری قرار میگیرند. شما دو دست دارید، اولی برای کمک به خود و دومی برای کمک به دیگران.
در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست،
پس برخیز تا چنین مردمی بگریند ...
.
.
.درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند
.
.
.نصف اشباهاتمان ناشی از این است که
وقتی باید فکر کنیم، احساس می کنیم
و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می کنیم
.
.
.سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی شما نیست
بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده اید
.
.
.همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که
"ای کاش"
تکیه کلام پیریت نشود
.
.
.چه داروی تلخی است وفاداری به خائن،
صداقت با دروغگو،
و مهربانی با سنگدل ...
.
.
.مشکلات امروز تو برای امروز کافی ست،
مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن ...
.
.
.اگر حق با شماست، خشمگین شدن نیازی نیست
و اگر حق با شما نیست، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید ...
.
.
.ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها،
اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم
.
.
.فریب مشابهت روز و شبها را نخوریم
امروز، دیروز نیست
و فردا امروز نمیشود ...
.
.
.یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود
به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست ...
.
.
.زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور
و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
.
.
.برای دوست داشتن وقت لازم است،
اما برای نفرت
گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافی است.
.
.
.گاه در زندگی، موقعیت هایی پیش میآید که انسان
باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد.
.
.
.به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: "مگه کوری؟"
.
.
.مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی،
بدان که زندگی می کنی ...
.
.
.هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است
.
.
.برای زنده ماندن دو خورشید لازم است؛
یکی در آسمان و یکی در قلب ...
.
.
.در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا
زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی ماند
امـا آنچه خوب است همیشه زیباست ...
.
.
.هیچ وقت رازت رو به کسی نگو؛
وقتی خودت نمیتونی حفظش کنی،
چطور انتظار داری کس دیگه ای برات راز نگه داره؟
.
.
.هیچ انسانی دوست نداره بمیره !
اما همه آرزو میکنن برن به بهشت.
اما، یادمون میره که برای رفتن به بهشت اول باید مرد ...
.
.
.از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها، مهریها، اسفندی ها
چـون بهتـرین هستند
سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها، تیری ها، دی ـی ها
چـون صادق هستند
سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری ها، آذری ها، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند
سه نفر رو هرگز از دست نده :
مرداد ـی ها، خرداد ـی ها، بهمن ـی ها
چـون دوست ِ واقعی هستند
.
.
.زیباترین عکس ها در اتاق های تاریک ظاهر می شوند؛
پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،
بدان که خدا می خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.
.
.
.نتیجه زندگی، چیزهایی نیست که جمع میکنیم
بلکه قلبهایی است که جذب میکنیم
.
.
.عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته ...
عشق - زیبایی - امید
امید
شخصی را به جهنم میبردند.در راه بر میگشت و به عقب خیره میشد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشتببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقبنگاه کرد... او امید به بخششداشت
عشق
امیری به شاهزاده خانمی گفت: من عاشق توام.شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سرتو ایستاده است. امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت: عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمیکند
زیبایی
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفشفروشی ایستاد وبه کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کردبعد به بسته های چسب زخمیکه در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشیآخر ماه کفش هایقرمز رو برات می خرم"دخترکبه کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشهتا...و بعد شانههایش رابالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمیخوام
باور کنید که در شهر ما مرغ های یخ زده را درافتاب می گذاشتند تا اب شوند بعد به جای مرغ
گرم انهم به قیمت هرکیلو 6600 تومان می فروختند؟ومیفروشند
حالا من بگم کدوم شهر چه دردی دوا میشه هیچی اتفاق خاصی نمی افته؟
بزار یه خورده نگاه کنم بعد تو خونه با اب وتاب تعریف کنم
مرغ عزیز خدانگهدار
یادش بخیر ما بچه بودیم ، یه دستمال کهنه ای ، لنگ ماشینی چیزی پیدا میکردن میذاشتن لای پامون بقچه میکردن تا یه هفته بعد بازش کنن الان پوشک زدن واسه بچه با خروجی هوا از هردو طرف ، 8 لایه محافظ ، ویتامینه ، همراه با عصاره مالت ، 12 ایر بگ ، کروز کنترل ، سنسور عقب ، تهویه مطبوع ، با ال سی دی... خلاصه فول آپشن دیگه ! از ال سی دی هم توشو نشون میده دیگه لازم نیست را به را بازش کنن
.
.
.
قانون طبیعت اینطوریه که نکُشی میکُشنت، بکُشی باید دیه بدی !
.
.
.
ترس پسرها از ازدواج دل بستن به یه دختر نیست، دل بریدن از بقیه دخترهاست...
.
.
.
اینقــد بدم میاد از اینهایی که دماغ میخرن چسبشو نمی کنن!!!!
.
.
.
کاش یکی بود تو اینترنت چایی پخش میکرد دیگه از پا کامپیوترم بلند نمیشدیم
.
.
.
تا حالا دقت کردین یه روزایی هست که یهو قصد می کنی اتاقتو مرتب کنی همه ی وسایلتو که می ریزی بیرون... تازه میفهمی چه غلطی کردی!!!!!!!!!!!!
.
.
.
اون دنیا خدا نمیپرسه مدل ماشینت چیه؟ میپرسه چندتا پیاده رو سوار کردی؟ (قابل توجه دختر خانومهایی که نمیدونن نیت پسرها الهیه)
.
.
.
میگن پول خوشبختی نمیاره ... ولی من ترجیح میدم توی لامبورگینی گریه کنم...
.
.
.
زوج خوشبخت : زن لال ـ مرد کر
زوج غریبه : زن کارمند ـ مرد کارمند
زوج مبارز : زن با سواد ـ مرد بیسواد
زوج با تفاهم : زن زشت ـ مرد زشت
زوج شکاک : زن خوشگل ـ مرد خوشتیپ
... زوج بدبخت : زن پولدار ـ مرد بی پول
زوج عاقل : زن مجرد ـ مرد مجرد
زوج ایده آل :یافت نمی شود ...
.
.
.
با توجه به نزدیک شدن قیمت نان به سکه، بزودی نان به شکل:
ربع نان، نیم نان، تمام نان،
طرح قدیم (برشته)،
طرح جدید (دور خمیری)
عرضه می گردد.. . . .
.
.
.
زن از شوهرش می پرسه: عزیزم! تو زن خوشــــــگل دوست داری یا زن با شعور؟
شوهرش می گه: هیچ کدوم عزیزم! من تورو دوست دارم!!
.
.
.
آیا از کمبود شخصیت رنج میبرید؟
آیا انسان بی مزه ای هستید؟
آیا از داشتن لهجه شهر و دیار خود رنج میبرید؟
اصلا نگران نباشید!
شما با خرید یک خودرو 200-300 میلیون تومانی با شخصیت ترین و با مزه ترین فرد روی کره زمین میشوید!
تازه به شما مهندس و دکتر هم میگن.!!
اینو شخصا دیدم که میگم!!!
.
.
.
به سلامتی پسری که اگه قشنگ ترین دختره دنیارو هم تو خیابون ببینه سرشو میندازه پایین و زیرلب میگه: ......
میرم جلوتر شاید بهترشو دیدم...!!
.
.
.
روی در مسجد نوشته بودن :
اگرازگناه خسته شدی، وارد شو!!!
طرف اومده بود زیرش نوشته بود:
اگر هم که خسته نشدی،با این شماره تماس بگیر:
*******0935 => عسل ناناز ..!
.
.
.
عضنفر به دوس دخترش :
عزیزم اگه موبایلت زنگ نمیزنه بدون منم... چون شارژ ندارم!
.
.
.
شاعر میگه: زن زیبا بود در این زمونه بلا
درجایی دیگر: بلا ای بلا دختر مردم...
در جایی دیگر: بلا ملا بلا بلا بلا...میخرم واست طلا ملا
نتیجه: شاعر نداریم که یه مشت خانوم باز داریم...!!
.
.
.
فکر کن با دوست دخترت رفتی شمال دوست دخترت داره غرق میشه و تو فقط دو تا گزینه داری
کدوم یکی رو انتخاب مب کنی؟
1. زنگ بزنی اون یکی دوست دخترت بیاد شمال
2.همونجا بگردی یک دوست دختر جدید پیدا کنی
.
.
.
سالها پس از گران شدن نان:
مادر به دختر: دختر لگد به بختت نزن! پسره نون خشکیه!!
.
.
.
فکر کنم ما تو نسخه رایگان دنیا زندگی میکنیم
اون قسمتهاش که به بقیه حال میده برای ما کار نمیکنه !
.
.
.
خدایا نمی شد پشه هم مثل مورچه بره کار کنه خسته بشه بکپه یه گوشه !؟
.
.
.
استرسی که ما موقع باز کردن سایت دانشگاه واسه دیدن نمرمون داریم
تروریست القاعده برای عملیات انتحاری نداره !
.
.
.
همیشه اولین باری که مامانت صدات میکنه که بری واسه شام/نهار، نرو !!!
این یه توطئه ست، میخوان ازت کار بکشن�!!!
.
.
.
��`ﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻛﻪ ��`ﻌﻀﻲ ﭼﻴﺰﺍ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻡ
��`ﻌﻀﻲ ﭼﻴﺰﺍ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﻣﺜﻼ ﻣﻌﺮ��"ﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﻲ ﻟﻨﮕﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ !
.
.
.
به سلامتی هر کس که درونش داره میسوزه اما ترجیح میده لبهاش و بدوزه
.
.
.
آقام خیلی مرده. سر ناهار دستم خورد به بطری آب همش ریخت تو غذاش.
هر کی بود یه چک میخوابوند زیر گوش بچهش. ولی آقام نزد.
بشقابشو باهام عوض کرد.
.
.
.
آآآمــاشــالا کیست؟!
شـخـصـی کـه بـه مـدت ۲۰ سـال اسـت " ابــی" در کنسـرت هـایـش او را صـدا میـزنـد
.
.
مغز انسان پر کارترین جای بدنه اون همه ۲۴ ساعت روز
و همه ۳۶۵ روز سال و کار میکنه کار اون از لحظه تولد آغاز میشه
و فقط وقتی متوقف میشه . . . . . . . . که ما وارد سالن امتحانات میشیم!!
.
.
.
دوستی تعریف می کرد :
دیشب داداشم تو خواب هذیون میگفت و جیغ میکشید �
رفتم تو اتاق میبینم بابام بالا سرشه !!
میگم خوب بیدارش کن !
میگه بذار کابوسشو ببینه ،
اینهمه پول دی وی دی میده فیلم ترسناک میگیره�.
بزار سه بعدیشم ببینه�
.
.
.
استاد میگه چرا سمت راست کلاس همیشه شلوغ تر از سمته چپه !؟
گفتیم چون وایرلس اینور بهتر آنتن میده !
دچار یاس فلسفی شد
.
.
.
وقتـــــی به عقب بر میگردی متوجه میشی که جــای بعضیا
تو زندگیت خالــی که نیست هیـــــچ ،اون موقشم زیــادی بوده � !
.
.
.
از چیزایی که علم فیزیک هنوز نتونسته اثبات کنه
اینه که بدن انسان چجوری ۲تا استکان چایی می گیره
از اون ور ۲ لیتر تحویل میده !
.
.
.
اینای که از خیابون یه طرفه رد میشن،هم چپ نگاه میکن هم راست
اینا همونایی هستن که هم از دشمن نارو خوردن هم دوست
.
.
.
نقطه؟ چین
خوشه ؟ چین
پاور؟ چین
گل؟ چین
دست ؟ چین
مو؟ چین
عرق؟ چین
ته ؟ چین
دامن ؟ چین چین !
ببین چین تا کجای زندگیمون نفوذ کرده !
.
.
.
متأسفانه توجه دخترها فقط به ظواهره.
مثلن به خاطر خوشتیپی بازیکنها، طرفدار ایتالیا میشن.
در حالیکه معیار ارزشگذاری فقط باید میزان تقوا باشه )
.
.
.
همانطور که دیگر شلوار پاره نشانه فقـــر نیست !
ســـــکوت هم نشانه ی رضایــــت نیست�.
.
.
.
یه عاشق میگه :
اگه اتفاقی واست بیفته ؛ میمیرم !
اما �.
یه رفیق میگه :
اگه بمیرم هم نمیذارم اتفاقی برات بیفته � !!!
.
.
.
بچه که بودم از خواب بیدار میشدم مامانم میگفت زود باش
برو دست و صورتت رو بشور .شیطون گوشه چشمات جیش کرده.
چقدر ناراحت میشدم..فکر می کردم مگه من دستشوییشم.
چقدر بی خوابیها کشیدم شبها
تا ببینم کی میاد گوشه چشمم جیش میکنه که بزنم داغونش کنم.
.
.
.
یادش بخیر قدیما میرفتی نونوایی، یه دونه یی بدون صف بود
الان پنج تایی ده تایی بدون صفه !
.
.
.
هیچ وقت فرصتش نشد مثل "پول پول میاره" رو درک کنم
ولی قطع به یقین میدونم خواب خواب میاره�!!
.
.
.
- شما وضعیت تحصیلیتون چیه؟
+ بنده لیسانس دارم.
- شما چطور؟
� بنده فوق لیسانس دارم..
� � و شما؟
� بنده شوق لیسانس دارم�
.
.
.
به مامانم میگم سرم درد میکنه � میگه چرا ؟
میگم شاید تومور مغزی دارم �
میگه خفه شو ذلیل مرده � این حرفا چیه میزنی؟؟!!!
منظورش اینه که خدا نکنه عزیزم !!! �.البته فکر کنما!!!
.
.
.
مامانم اومده میگه سرویس بهداشتی رو الان جرم گیری کردم و برقش انداختم
ببینم یه نفر رفته دسشویی قلم پاشو میشکنم !!
.
.
.
قبل از اینکه کسی درب دلتو بزنه آیفون قلبت رو تصویری کن !
چون اگه بیاد تو و بشینه دیگه نمیشه بیرونش کرد!
مهمان حبیب خداست
.
.
.
دقت کردین !؟
همه ی بدبختیامون مال خودمونه به شادی ها که میرسه میگن بیاید قسمت کنیم..
.
.
.
دقت کردین تو سریال های ایرانی شب که میشه زن و شوهر شب اول عروسی
دعواشون میشه و مرده میره رو کاناپه میخوابه، فرداشم زنه میره آزمایشگاه
بهش میگن بارداری!
یعنی گرده افشانی کردن؟؟؟
.
.
.
با آرامشم اعتماد پشه رو جلب کردم و بعد کشتمش .. از این دورویی خودم بیزارم
.
.
.
خدایا همش گفتیم "راضی ایم به رضای تو"
این یه بار تو رضایت بده به رضای ما...
.
.
.
اگه تو ماشینی و می بینی پسره با دوست دخترش وایستاده کنار خیابون..... کنار پاش ترمز بزن و داد بزن بگو ( دیگه نبینم به من زنگ بزنیا... ) بعد هم گازشو بگیر و برو
ثابت شده این کار خیلی حال میده
.
.
.
و اینک
تنها از ابری که از سیگارم بلند می شود
امید باران دارم...!!!
.
.
.
خدایا پاره شدیم از خوشحالی و زندگی مرفه!! دو دقیقه روی بقیه ی کشورها تمرکز کن!!!
رمـز عاشـقی ...
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی
از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم !
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...
داستانی متفاوت از چوپان دروغگویی دیگر
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...
یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.
آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!
پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...
چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!
مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.
بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.
اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت: دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست ""راستگو"" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراین بهتر است هیچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ های نگهبان"" خود را به یک نفر نسپاریم**.
چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی برای امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اینصورت که سر و رو شون رو کثیف کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند. سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یک راست به پیش استاد رفتند.
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند:
که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند و در راه برگشت از شانس بد یکی از لاستیک های ماشین پنچر میشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشین به یه جایی رسوندنش و این بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسیدند کلی از اینها اصرار و از استاد انکار، آخر سر قرار میشه سه روز دیگه یک امتحان اختصاصی برای این 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه ...
آنها هم بشکن زنان از این موفقیت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول میشن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد میرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند.
استاد قبل از امتحان با اونها این نکته رو عنوان می کنه که بدلیل خاص بودن و خارج از نوبت بودن این امتحان باید هر کدوم از دانشجوها توی یک کلاس جدا بنشینند و امتحان بدن که آنها هم به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال میل قبول می کنند.
امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بیست بود:
1. نام و نام خانوادگی؟ 2 نمره
2. کدام لاستیک پنچر شده بود؟ 18 نمره
الف. لاستیک سمت راست جلو
ب. لاستیک سمت چپ جلو
ج. لاستیک سمت راست عقب
د. لاستیک سمت چپ عقب
بنظر شما دوستان، آیا اون 4 دانشجو توانستند به سوالات پاسخ صحیح بدهند ؟!
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...
چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری ...
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!
نکته : رقابت هیچگاه سکون نمی شناسد
بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است: "کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم. بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم. بعدها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم. در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم. اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!"
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیباروی و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یکدفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند.
او گفت: اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا!
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
و همسرم اینگونه جواب داد:
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم ...
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با تـوست
مفهوم خانواده
با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم
اووه ! معذرت میخوام … من هم معذرت میخوام.
دقت نکردم … ما خیلی مؤدب بودیم، من و اون غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم؛ اما در خانه با آنهایی که دوستشان داریم چطور رفتار می کنیم ؟!
کمی بعد از آنروز، در یک غروب غمگین مشغول پختن شام بودم. دخترم خیلی آرام کنارم ایستاد اما همینکه برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش ولی بدون کمترین توجهی با اخم به او گفتم: "اه ! ازسرراه برو کنار" قلب کوچکش شکست و رفت ! اصلا نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم ...
وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای آرام خدا در درونم گفت:
وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی !
برو به کف آشپزخانه نگاه کن. آنجا نزدیک در، چند گل پیدا میکنی.
آنها گلهایی هستند که او برایت آورده بود. خودش آنها را چیده. صورتی و زرد و آبی ...
او تنها به این خاطر آرام ایستاده بود که سورپرایزت بکنه
هرگز اشکهایی که چشمهای کوچیکشو پر کرده بود ندیدی
در این لحظه بود که احساس حقارت کردم و بی امان اشکهایم سرازیر شدند.
آرام رفتم و کنار تختش زانو زدم ... بیدار شو کوچولو، بیدار شو. اینا رو برای من چیدی؟
گفتم دخترم واقعاً متاسفم از رفتاری که امروز داشتم. نمی بایست اونجور سرت داد می کشیدم
دخترم گفت : اشکالی نداره مامان چون من به هر حال دوستت دارم مامان
من هم دوستت دارم دخترم
و گلها رو هم دوست دارم
مخصوصا آبیه رو ...
کوچولوی من ادامه داد : اونا رو کنار درخت پیدا کردم ورشون داشتم چون مثل تو خوشگل هستن. میدونستم دوستشون داری، مخصوصا آبیه رو ...
آیا میدانید که اگر فردا بمیرید شرکت یا موسسه ای که در آن کار میکنید به آسانی در ظرف یک روز برای شما جانشین جدیدی می آورد؟
اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد؟
و به این فکر کنید که ما خود را عجیب وقف کار میکنیم و به خانواده مان آنطور که باید اهمیت نمی دهیم!
چه سرمایه گذاری ناعاقلانه ای !
اینطور فکر نمی کنید؟!
به راستی کلمه "خانواده" یعنی چه ؟!
خطای دید (خطای باصره، خطای بصری، خطای چشم) به احساس دیدن تصاویری گفته میشود که فریبنده یا گمراه کننده هستند. در این حالت اطلاعاتی که بوسیله چشم جمع آوری شده و توسط مغز پردازش میگردد منجر به درک تصویری میشود که با واقعیت آن تصویر تطابق ندارد ... در هر صورت امید است از این سوژه های جالب لذت کافی ببرید.
این عکس چه احساسی را به شما منتقل می کند؟
| |
|
جامی بک و کوین برگ تصمیم گرفته اند تا روش تولید دلستر توت فرنگی را توسط سینماگراف هایی با پسوند gif به ما توضیح دهند.در تصاویر ، شما شاهد تمام مراحل تولید ، از تمیز کردن توت فرنگی ها تا نوشیدن یک دلستر خوشمزه خواهید بود. ازتون دعوت میکنم این سینماگراف زیبا رو مشاهده کنید.
به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره ...
.
.
.به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه ...
.
.
.به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست ...
.
.
.به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن ...
.
.
.به سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن ...
.
.
.به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه ...
.
.
.به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست ...
.
.
.به سلامتی مادر که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه ...
.
.
.به سلامتی همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دائمیه!
.
.
.به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند ...
.
.
.به سلامتی مادر که بخاطر ما هیکلش به هم خورد !
.
.
.به سلامتی کسی که دید بغلیش تو تاکسی پول نداره
به راننده گفت : پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن!
.
.
.به سلامتی بیل! که هرچقدر بره تو خاک، بازم برّاقتر میشه ...
.
.
.به سلامتی سیم خاردار! که پشت و رو نداره ...
.
.
.به سلامتی اونی که بیکسه، ولی ناکس نیست ...
.
.
.به سلامتی اونایی که چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه ...
.
.
.به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن ...
.
.
.
یادداشت های یک زن:
می گویند، اگر کسی چهلروز پشت سر هم جلو در خانهاش را آب و جارو کند،
حضرت خضر به دیدنش میآید و آرزوهایش را برآورده میکند.
سی و نه روز بود که مرد بیچاره هر روز صبح خیلی زود از خواب بیدار میشد و جلو در خانهاش را آب میپاشید و جارو میکرد. او از فقر و تنگدستی رنج میکشید. به خودش گفته بود:
اگر خضر را ببینم، به او میگویم که دلم میخواهد ثروتمند بشوم.
مطمئن هستم که تمام بدبختیها و گرفتاریهایم از فقر و بیپولی است.
روز چهلم فرارسید. هنوز هوا تاریک و روشن بود که مشغول جارو کردن شد.کمی بعد متوجه شد مقداری خار و خاشاک آن طرفتر ریخته شده است. با خودش گفت:
با اینکه آن آشغالها جلو در خانه من نیست، بهتر آنجا را هم تمیز کنم.
هرچه باشد امروز روز ملاقات من با حضرت خضر است، نباید جاهای دیگر هم کثیف باشد..
مرد بیچاره با این فکر آب و جارو کردن را رها کرد و داخل خانه شد تا بیلی بیاورد و آشغالها را بردارد.
وقتی بیل بهدست برمیگشت، همهاش به فکر ملاقات با خضر بود با این فکرها مشغول جمع کردن آشغالها شد.
ناگهان صدای پایی شنید. سربلند کرد و دید پیرمردی به او نزدیک میشود. پیرمرد جلوتر که آمد سلام کرد.مرد جواب سلامش را داد.
پیرمرد پرسید: .صبح به این زودی اینجا چه میکنی؟
مرد جواب داد: دارم جلو خانهام را آب و جارو میکنم.
آخر شنیدهام که اگر کسی چهل روز تمام جلو خانهاش را آب و جارو کند، حضرت خضر را میبیند..پیرمرد گفت: حالا برای چی میخواهی خضر را ببینی؟
مرد گفت: آرزویی دارم که میخواهم به او بگویم..پیرمرد گفت: چه آرزویی داری؟ فکر کن من خضر هستم، آرزویت را به من بگو..
مرد نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: برو پدرجان! برو مزاحم کارم نشو..پیرمرد اصرار گرد: حالا فکر کن که من خضر باشم. هر آرزویی داری بگو..
مرد گفت: تو که خضر نیستی. خضر میتواند هر کاری را که از او بخواهی انجام بدهد..پیرمرد گفت: گفتم که، فکر کن من خضر باشم هر کاری را که میخواهی به من بگو شاید بتوانم برایت انجام بدهم..
مرد که حال و حوصلهی جروبحث کردن نداشت، رو به پیرمرد کرد و گفت:
اگر تو راست میگویی و حضرت خضر هستی، این بیلم را پارو کن ببینم.
پیرمرد نگاهی به آسمان کرد. چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت.
در یک چشم بههم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد.
مرد که به بیل پارو شدهاش خیره شده بود، تازه فهمید که پیرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است.
چند لحظهای که گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسی کند و آرزوی اصلیاش را به او بگوید، اما از او خبری نبود.
مرد بیچاره فهمید که زحماتش هدر رفته است.
به پارو نگاه کرد و دید که جز در فصل زمستان بهدرد نمیخورد در حالی که از بیلش در تمام فصلها میتوانست استفاده کند.
از آن به بعد به آدم ساده لوحی که برای رسیدن به هدفی تلاش کند،
اما در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی موفقیت و موقعیتش را از دست بدهد،
میگویند بیلش را پارو کرده است
قطره؛ دلش دریا می خواست
خیلی وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود
هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی، راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریا نیست!
قطره عبور کرد و گذشت
قطره پشت سر گذاشت
قطره ایستاد و منجمد شد
قطره روان شد و راه افتاد
قطره از دست داد و به آسمان رفت
و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت
تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!
خدا قطره را به دریا رساند
قطره طعم دریا را چشید
طعم دریا شدن را
اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟
خدا گفت : هست!
قطره گفت : پس من آن را می خواهم
بزرگ ترین را، و بی نهایت را !
پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است!
و آدم عاشق بود، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت
آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت
قطره از قلب عاشق عبور کرد!
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :
حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است!
خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، ان گونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند.
وآنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد. پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.
باران نام او بود همین که باران ، باریدن گرفت آنان که اشک را می شناختند رسالت او را دریافتند پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند .
پس باد روزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند روزی در خوف و روزی در رجا زیستند . قلب مومن این چنین است .
دریا بی درنگ قیام کرد و چنان به سجده افتاد که هیچ از هزارموج او باقی نماند . مردم تماشا می کردند عده ای پیام را دانستند پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند .
اما همیشه کافری هست تا بارش باران را انکار کند و با گل بجنگد ، تا پرنده را دروغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر .
اما هم امروز ایمان بیاور که پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد برای ایمان آوردن تو کافی است . |
همه دنیا تن است و ایران دل
نیست گوینده زین کلام خجل
چون که ایران دل زمین باشد
دل ز تن به بود یقین باشد
شاید باور این مطلب سخت باشد که نام خودروی ژاپنی مزدا بر گرفته از نام اهورا مزدا می باشد اما برای حصول اطمینان به نشانی کمپانی مزدا که در بالا درج شده بروید . در سمت راست صفحه ای که باز می شود شرکت مزدا دلیل نام گذاری خود را توضیح داده است.
link : http://www.mazda.com/profile/vision/
|
ساکت و ساده و سبک بود؛ قاصدکی که داشت میرفت.
فرشتهای به او رسید و چیزی گفت.
قاصدک بیتاب شد و هزار بار چرخید و چرخید و چرخید.
قاصدک رو به فرشته کرد و گفت: اما شانههای من ظریف است.
زیر بار این خبر میشکند.
من نازکتر از آنم که پیامی این چنین بزرگ را با خود ببرم.فرشته گفت: درست است، آن چه تو باید بر دوش بکشی ناممکن است و سنگین؛
حتی برای کوه. اما تو میتوانی، زیرا قرار است بیقرار باشی.
فرشته گفت: فراموش نکن. نام تو قاصدک است و هر قاصدکی یک پیام رسان .
آن وقت فرشته خبر را به قاصدک داد و رفت و قاصدک ماند
و خبری دشوار که بوی ازل و ابد میداد.
حالا هزاران سال است که قاصدک میرود،
میچرخد و میرود،
میرقصد و میرود و همه میدانند که او با خود خبری داد.دیروز قاصدکی به حوالی پنجرهات آمده بود.
خبری آورده بود و تو یادت رفته بود که هر قاصدکی یک پیام آور است.
پنجره بسته بود، تو نشنیدی و او رد شد.اما اگر باز هم قاصدکی را دیدی، دیگر نگذار که بیخبر بگذارد و برود.
از او بپرس چه بود آن خبری که روزی فرشتهای به او گفت و او این همه بیقرار شد
یه روزی پسری باخانوادش دعواش شد و از خانه زد بیرون و رفت خونه یکی از دوستاش یک ماه موند بعد از یک ماه دختری را سرکوچه میبیند و بهش تیکه میندازد یکی از دوستاش میگه میدونی این کی بود ؟!!!!!!!! میگه نه !! میگه این خواهر همون رفیقت بود که تو یه ماه خونشون بودی عذاب وجدان میگیره میره خونه رفیقش رفیقش داشت مشروب میخورد به رفیقیش میگه ببخشید من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمدونستم خواهرتو بود ! دوستش پیکشو میبره بالا میگه به سلامتی رفیقی که یه ماه خونمون خورد خوابید ولی خواهرمو نشناخت
شت برگر در ژاپن
میتسویوکی ایکدا، پژوهشگر آزمایشگاه اوکایامای ژاپن پس از درخواست سازمان فاضلاب توکیو برای پیدا کردن ایکدا دریافت مدفوع موجود در فاضلاب شهری را به دلیل وجود باکتریهای بسیار به یک منبع پروتئینی تبدیل کرد. این دانشمند ژاپنی با کمک همکارانش توانستند پروتئینها را از این مواد جدا کرده و با آن نوعی گوشت مصنوعی درست کنند که با رنگ غذایی به رنگ قرمز درآمده و با سویا طعم گرفته است. |
زنبوردار : کسی که همسر بلوند دارد
کاشمری : در آرزوی ازدواج
کاج : نمایندگی انتشارات گاج در دوبی
ژنتیک : ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد
هشتگرد : ۵
خورشت بامیه : مسئولیت پختن خورشت بر عهده من است
وایمکس : درنگ چرا؟
خراب : نوعی نوشیدنی حاوی تکه های کوچک خر
شیردان : آنکه شیر خوب را از بد تمیز می دهد
گشتاور: یک سری همسایه نخاله که به هنگام برگزاری مهمانیهای شبانه پلیس را خبر می کنند.
البرز: عربها به « پرز » گویند
چرا عاقل کند کاری: یک ضرب المثل شیرازی.
هردمبیل: جایی که در آن بابت هر چیزی قبض صادر میشود
غیرتی: هر نوع نوشیدنی به جز چای
قرتی : نوعی چای که با قر و حرکات موزون سرو میشود
پنهانی : قلمی که جای جوهر با عسل مینویسد
مختلف : مرگ مغزی
مورچه خوار : خواهر مورچه. فحشی که موریانه ها به هم می دهند
جدول : کسی که نیاکانش علاف باشند را گویند
کره حیوانی : بیچاره ناشنواست
توله سگ : حاصل تقسیم مساحت سگ بر عرض آن
کته ماست : آن گربه مال ماست
کراچی : پس تکلیف ناشنوایان چه میشود ؟
سهپایه : ۳ تا آدم باحال که همیشه پایه هر حرکتی هستند
یک کلاغ چهل کلاغ : نبردی ناجوانمردانه بین کلاغها
وانت : اینترنت آزاد و بدون فیلتر
اسلواکی : نرم و خرامان گام برداشتن
نیکوتین : نوجوانی خوش سیرت
نلسون ماندلا:نلسون اون وسط گیر کرده
تهرانی: تیکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه
نادر فقیه زاده در کنار کریس بنگل بزرگ ترین طراح تاریخ بی ام و که نادر را مستقیما به تیم طراحی بی ام و برد
یکی دیگر از طراحان صنعتی ایرانی که توانسته از استعدادهای خود به خوبی استفاده کند و خود را در میان طراحان و کمپانی های نام دار جهانی نشان دهد آقای نادر فقیه زاده ۳۵ ساله، هموطن ایرانی ساکن مونیخ می باشد.
یکی دیگر از طراحان صنعتی ایرانی که توانسته از استعدادهای خود به خوبی استفاده کند و خود را در میان طراحان و کمپانی های نام دار جهانی نشان دهد آقای نادر فقیه زاده ۳۵ ساله، هموطن ایرانی ساکن مونیخ می باشد.
تصاویر زیبا از مدل بی ام و ۷ ( برای دریافت در سایز اصلی بر روی تصاویر کلیک کنید )
نادر فقیه زاده هم اکنون در کمپانی BMW و در بخش طراحی آن مشغول به کار است و در کنار طراحان معروف هم چون chris Bangle رئیس بخش طرحی بی ام و که به تازه گی از این بخش بیرون آمده و به صورت جدا گانه در اسودیو خود مشغول به کار است ، آقای Karim habib طراح معروف سری ۷ بی ام و ،Adrian van Hooydonk, سرپرست طراحی بی ام و که هم اکنون رئیس بخش طراحی بی او و شده است و … او جزء یکی از ۲۰ طراح معروف کمپانی بی ام و می باشد که این باعث افتخار هر ایرانی است .
آقای فقیه زاده از دانشگاه گلدهایم آلمان فارغ التحصیل شده و پس از اتمام تحصیلات به استودیو طراحی BMW پیوست و در آنجا مشغول به کار شد .وی در سال ۱۹۹۶ با شرکت مرسدس بنز آلمان همکاری داشته و سه سال بعد، در پروژه طراحی بدنه خودروی این شرکت، مشارکت داشته است.
همکاری با Design Works امریکا/ تحقیقات و طراحی موضوع پایاننامه درباره خودروی قابل پرواز توربینی به نام Visoonair .
فقیه زاده در سال ۲۰۰۱ با دریافت درجه کارشناسی ارشد طراحی خودرو به عنوان طراح خودروی پیشرفته BMW در این شرکت پذیرفته شد و تحقیق در زمینه طراحی داخلی و بدنه خودرو را آغاز کرد.
نادر فقیه زاده در سال ۲۰۰۴ طرح CONCEPT سری BMW7 را ارائه داد و در سال ۲۰۰۵ ، طراح رسمی BMW در استودیوی طراحی این شرکت شد. وی همچنین برنده مسابقه طراحی سری ۷ در سال 2009 می باشد.
طرح interior سری ۷ فقیه زاده در میان طرحای دیگر رتبه اول را گرفت .
در بخش داخلی خودروشرکت ب ام و از طراح ایرانی خود آقای نادر فقیه زاده بهره برده و طراحی که این دیزاینر ایرانی برای این سری از ب ام و که از کلاس های با ارزشمند این شرکت می باشد انجام داده است .
فقیه زاده در سال ۱۳۸۵ توسط شرکت (ساپکو) به ایران دعوت شد و موضوع کنفرانس تشریح شکل گیری و تولید یک BMW بود
این گردهمایی ، با استقبال بینظیر جامعه طراحان صنعتی ایران، کارشناسان گروه صنعتی ایرانخودرو و شرکت طراحی مهندسی و تأمین قطعات ایرانخودرو (ساپکو) برگزار شد.
امیدواریم این شرکت ها بتوانند امکانات را فراهم کنند تا همانند این دوره از طراحان صنعتی که در خارج و یا در داخل به افتخاری دست یافته اند به طور سالانه در دانشگاه هایی که رشته طراحی صنعتی تدریس می شود دعوت به عمل آید .
داشتیم از خوشحالی مثل پودر ماشینلباسشویی کف میفرمودیم که تلفن دوچرخه سوتید. تلفن ما فقط همین یک ملودی را بلد است: سوت سوت سوتک سوت سوت سوتک!
جسارتاً، گوشی را داشته باشید تا اول یک مقدمه عرض کنم خدمتتان. مقدمه این است که در تبوتاب بازار سکه، ما هم برای اینکه از قافله عقب نیفتیم، فکر کردیم مگر ما چلاق تشریف داریم که نرویم توی کار خرید سکه. چرا فقط سکههای 25 تومانی و 50 تومانی تو بساط ما پیدا شود؟ الان دیگر اینجور سکهها توی جیب گدایان و بینوایان هم پیدا نمیشود. البته اگر برداشت سیاسی نشود، داشتیم فکر میفرمودیم بالاخره سرنوشت این اختلاس 3هزار میلیاردتومانی چی شد؟ و اینکه اگر خدای ناکرده ما صاحب چند سکهی ناقابل بشویم پایمان به ماجرای اختلاس باز میشود یا نه! بالاخره هرکس برای خودش اصولی دارد. گوشی را همینطور داشته باشید تا بقیهاش را عرض بفرماییم.
بعدش چی کار کردیم؟ رفتیم طلافروشی و النگوها و گوشوارههای عیال را فروختیم که سرمایه جور کنیم، وگرنه ما که از این پولهای بادآورده نداریم. بعدش چیکار کردیم؟ نصفهشب رفتیم تو صف سکه. چه صفی؟ تقریباً اندازهی استادیوم صدهزارنفری آزادی آدم پشت در بانک ایستاده و نشسته و خوابیده بود.
آن طفلیها هم مثل ما طلاهای عیالشان را فروخته بودند که با آن سکه بخرند. ظهر روز بعد نوبتمان شد و خوشحال و خندان رفتیم پشت باجه. به هر نفر پنج عدد سکه میدادند ولی به ما چهار تا دادند. گفتند همین هم از سرت زیاد است. نمیدانیم از کجا فهمیدند. لابد از آنجایی که پولمان کم بود یا از آنجایی که میدانستند با نیم سوت و نیمشوت زندگی و کار میفرماییم. بههرحال خدا خیرش بدهد که پنج تا نداد و چهارتا داد. البته کاش آن چهارتا را هم نمیداد. میدانید چرا؟ بهخاطر اینکه ما فرهنگ سکهداری نداریم. به خاطر اینکه شاعر مادر مرده در شعری بیربط فرموده:
سکه شد از نان شب واجبتر
نان شب از سکه شد غایبتر
عاشقان را بگذارید بخوابند همه
مصلحت نیست که این سکه فراموش کنید
خب برگردیم به همان تلفنی که اول مطلب سوت کشید و سوتمان را از اشکمان و اشکمان را از مشکمان و مشکمان را از وجود نازنینمان در آورد. نیمسوت بود و همشیرهاش نیمشوت. فرمودیم: "بنال ببینیم چی میگویی؟"
گفت: "شما کجایی؟ هرچی تلفن میزنم نیستی؟"
فرمودیم: "ما که سرجایمان هستیم. شما کجایید؟"
گفت: "من و نیمشوت اومدیم خیابون. کارمون طول کشید، گفتیم به شما خبر بدیم نگران نشید."
فرمودیم: "نترسید نگران نمیشیم. نیومدید هم نیومدید. خیال میکنید سکهیطلا هستید که نگرانتون بشیم؟"
گفت: "خیلی ممنون."
فرمودیم: "حالا از کجا زنگ میزنین؟"
گفت: "تلفن عمومی دیگه. شما که واسه ما موبایل نمیخری. این تلفنها همهمهاش خرابه. چهارتا تلفن عوض کردیم تا بالاخره این یکی وصل شد."
فرمودیم: "مال سکهها هم هست. آخه هرکدومشون یه شکل، یه اندازه و یه رنگیه." تا این را گفتیم یادمان به سکههای طلایمان افتاد. از جا پریدیم و گفتیم: "سکههای شما چه جوری بود؟"
گفت: "چیز بود دیگه. رنگش طلایی بود و روش نوشته شده بود 1390و خیلی هم نو بود."
فرمودیم: "از کجا برداشتیش؟"
گفت: "شما که خواب بودی. گفتیم بیدارتون نکنیم یهوقت اخمالو بشین. واسهی همین خودمون با اجازه از توی کیفتون برداشتیم که بعدش بهتون بگیم. چهارتا بود. میخواستیم باهاش پفک هم بخریم، نشد. تلفنها خراب بود و سکههامون رو خورد."
فرمودیم: "خورد؟" و بعدش نفهمیدیم غش کردیم یا سکته یا سکسکه. فکر کنیم سکسکه بود. شایدم سکته بود.
به نقل از : همشهری آنلاین