ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام..........در کنج ویران مانده ام . خمخانه را گم کرده ام ......حضرت مولانا
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام..........در کنج ویران مانده ام . خمخانه را گم کرده ام ......حضرت مولانا

ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام..........در کنج ویران مانده ام . خمخانه را گم کرده ام ......حضرت مولانا

زورگویی به همین راحتی

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .

به او گفتم:

بنشینید «یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»! می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟

- چهل روبل .

- نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.

- دو ماه و پنج روز

- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب «کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.

سه تعطیلی . . . «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟


چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.

- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید.


فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم.

موارد دیگر:
بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «کولیا » از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های «وانیا » فرار کند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.

پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم.

 



در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...

« یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.

- امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام .

- خیلی خوب شما، شاید .

- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.

چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک بیچاره !

- من فقط مقدار کمی گرفتم .

در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.

- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی..

- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .

- به آهستگی گفت: متشکّرم!

- جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

- پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟

- به خاطر پول.

- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکّرم؟

- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.


- آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.
ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟


لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.

بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.

برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:
در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...

 

 اثری از آنتوان چخوف

عشق و شعر

سید محمدحسین بهجت تبریزی

 متخلص به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود

 که شعرهایی به زبان‌های فارسی و ترکی آذربایجانی دارد.

از شعرهای معروف او می‌توان به (علی ای همای رحمت)

و (آمدی جانم به قربانت) به فارسی

و (حیدر بابایه سلام) (به معنی سلام بر حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد.

روز وفات این شاعر در ایران یعنی امروز(روز ملی شعر) نام‌گذاری شده‌است.

 

زندگی

 شهریار به سال 1285 در روستای خشگناب در بخش قره‌چمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا 1303) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری (به علل عشقی و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر) ترک تحصیل کرد (زاهدی 1337، ص ۵۹). پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت و به سال 1315 در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. بعدها دانشگاه تبریز وی را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان استاد افتخاری دانشکده ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷، شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله روح الله خمینی و سید علی خامنه‌ای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ شهریار)سرود.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.


عشق و شعر

گفته می‌شود، شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که دو بیت آن در زیر آمده است، در بستر می‌سراید. این شعر بعد ها با صدای غلامحسین بنان به صورت آواز خوانده شد.

 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
 
...

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا
 
...

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
 
...

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
 
...

وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
 
...

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
 
...

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
 
...

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا
 
...
 
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
 
...

شهریارا بی‌جیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
 

 

شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می شود به صورت جدی به شعر روی می آورد و منظومه های زیادی را می سراید. وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمه ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذری، جز آثار ماندگار این زبان‌هاست. منظومه حیدربابایه سلام، سروده شده به سال ۱۳۳۳، از مهمترین آثار ادبی ترکی آذری شناخته می‌شود.

 

 
عشقی که درد عشق وطن بود درد او
او بود مرد عشق که کس نیست مرد او
 

چون دود شمع کشته که با وی دمیست گرم
بس شعله‌ها که بشکفد از آه سرد او
 

بر طرف لاله زار شفق پر زند هنوز
پروانه‌ی تخیل آفاق گرد او
 

او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت
از بزم خواجه سخت به جا بود طرد او
 

آن نردباز عشق، که جان در نبرد باخت
بردی نمی‌کنند حریفان نرد او
 

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
عشقی نمرد و مرد حریف نبرد او
 

در عاشقی رسید بجائی که هرچه من
چون باد تاختم نرسیدم به گرد او
 

از جان گذشت عشقی و اجرت چه یافت مرگ
این کارمزد کشور و آن کارکرد او
 

آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه
با خون سرخ رنگ شود روی زرد او
 

درمان خود به دادن جان دید شهریار

نه مرادم نه مریدم

نه پیامم نه کلامم،

نه سلامم نه علیکم،


نه سپیدم نه سیاهم.


نه چنانم که تو گویی،


نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.


نه سمائم،


نه زمینم،


نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم


نه سرابم،


نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،


نه گرفتار و اسیرم،


نه حقیرم،


نه فرستاده پیرم،


نه به هر خانه و مسجد و میخانه فقیرم


نه جهنم، نه بهشتم


چنین است سرشتم


این سخن را من از امروز نه‌ گفتم،


نه‌ نوشتم،


بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.


حقیقت نه به رنگ است و نه بو،


نه به های است و نه هو،


نه به این است و نه او،


نه به جام است و سبو...


گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،


تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،


آنچه گفتند و سرودند تو آنی ...


خود تو جان جهانی،


گر نهانی و عیانی،


تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی


تو ندانی


که خود آن نقطه عشقی


تو اسرار نهانی


همه جا تو


نه یک جای ،


نه یک پای،


همه‌ای


با همه‌ای


همهمه‌ای


تو سکوتی


تو خود باغ بهشتی.


تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی،


به‌ تو سوگند که این راز شنیدی و


نترسیدی و بیدار شدی،


در همه افلاک بزرگی،


نه که جزئی ،


نه چون آب در اندام سبوئی،


خود اوئی،


به‌خود آی


تا بدرخانه‌ی متروک هرکس ننشینی


و به‌ جز روشنی شعشعه‌ی پرتو خود


هیچ نبینی


و گل وصل بچینی.......!

شیوه جدید کلاهبرداری مواظب باشید

1- دو سه ماه پیش ، یکروز نزدیک ظهر در خیابان پردیس (ملاصدرا) در حال رانندگی بسمت جنوب بودم و طبعاً در اون خیابان باریک ، نمیتونستم سرعت زیادی داشته باشم ! در همون حال ، مردی رو دیدم که از روبرو (درجهت مخالف رانندگی من ) در سواره رو و در فاصله تقریبا دومتری از مسیری که من رانندگی میکردم ، درحال مکالمه با تلفن همراهش ، داره بسمت شمال میاد .

وقتی که با همون فاصله حدود دوسه متری از اون رد شدم ، صدای «تق» بلندی شنیدم ، و وقتی با تعجب به آینه بغل نیگا کردم ، مردک رو دیدم که خم شد و از زمین چیزی رو برداشت ! (که از قرار موبایلش بود که به ماشین من کوبیده بود !)
بدون توجه و جدی گرفتن موضوع ، براه خودم ادامه دادم و رفتم داخل پارکینگی که اونجا بود و پارک کردم . وقتی داشتم در ماشین رو قفل میکردم ، دیدم همون مرد ، درحالی که مچ دست «بادکرده(!)» خودش رو گرفته ، پیداش شد ! با حالتی مظلومانه و دردآلود بمن گفت : آقا ! زدی منو ناقص کردی ، حتی توقف نکردی ببینی چی شده ؟!! من که خیلی تعجب کرده بودم ، گفتم : من ؟

ولی شما که با ماشین من بیشتر از دومتر فاصله داشتی ! گفت : ایناها ! نیگا کن ! آینه ت خورد به مچ دستم و داغونم کرد ! (قد و قواره آقاهه کوتاه و در اون حد نبود که مچش به آینه من بخوره !!) همون موقع یکنفر هم از راه رسید و شهادت داد که «آقا راست میگه ! من دیدم شما زدین بهش و رفتین !» خب ! سناریو دیگه تکمیل شده بود ! خلاصه اینکه . . . سراغ درمونگاهی در اون نزدیکی رو گرفت که من آدرس بیمارستانی در ملاصدرا را نشون دادم ، ولی اون گفت که باید تو هم بیای ! وقتی گفتم من برای چی ؟

گفت : خب ! این 70-80 تومن (منظور هزار تومنه)  هزینه ش میشه ، من که نمیتونم همشو بدم ! اقلاً  50 تومنشو شما بده ، منم باقی شو میذارم و درمونش میکنم !!
چون کار واجبی توی مجتمع قضائی داشتم و خیلی عجله داشتم که بموقع برسم ، با اکراه و بی میلی ،  و برای کم کردن شر یارو و رسیدن به کارم ، ناچارشدم تن به خواسته ش بدم و پول رو دادم و درحالی که بشدت احساس مغبون شدم میکردم ، به کارم رسیدم !!
2-  هفته گذشته ، روز 5 شنبه در خیابان برزیل داشتم میرفتم بسمت جنوب که برم تو کردستان ، بازهم همون صدای «تق» . . . و مردی که توی آینه دیدم دستش رو گرفتـه و . . . . ایضـا بقیه قضایا تکرار شد !
به راه خودم ادامه دادم ، ولی توی آینه دیدم که بلافاصله یک پراید از پارک دراومد و «آقا» رو سوار کرد و اومدن دنبال من ! انگار که میدونستن من توقف نمیکنم !
منو تا کردستان تعقیب کردن و بالاخره علامت دادن که بایستم ! وقتی که توقف کردم ، راننده پراید پیاده شد و اومد و با همون لحن مظلومانه ، از اینکه به دوستش "زدم و رفتم " گله کرد و گفت که دست دوستش بادکرده ! اولش فکر کردم "همون مرد" دفعه قبلیه ! تو دلم گفتم حتماً این حقه رو "یه دور" روی همه امتحان کردن که دوباره نوبت من شده !! ولی وقتی رفتم جلو دیدم نــه ! یکی دیگه س !!

 دوباره همون داستان و مچ دست بادکرده و همون حرفا . . .  ولی این دفعه دیگه من دستشون رو خونده بودم ! چون حساب کردم این یارو هم قد و قواره اش جوری نیست که مچ دستش به آینه ماشین من بخوره ! و آینه من حدود آرنج اون میشه ! وقتی که سراغ درمونگاه رو گرفت ، من داشتم تو ذهن خودم آدرس پاسگاه پلیس رو پیدا میکردم ! و وقتی گفت که هزینه «آتل» و درمان حدود 100 هزارتومان میشه (حتماً نرخ تورم را خیلی بیشتر از حد اعلام شده حساب کرده بود !! ) و از من خواست که یا بدهم و یا ببرمش درمونگاه ، با کمال عصبانیت و با خشونت گفتم :  اِ . . . اینجــوریه ؟؟ خیـلی خب ! بشین بیا دنبـال من!

اول میبرمتون پیش پلیس ، بعدش میریم درمونگاه !! و راه افتـادم ! ولی وقتی به اولین خروجی ، که بطرف پاسگاه پلیس ملاصدرا – چهارراه شیراز میرفت  پیچیدم ، توی آینه دیدم که «آقایـون» ، مستقیم رفتن و زدن به چاک ! گویا از خیر (شایدم شــرّ  لو رفتن  ) این یه فقره گذشتن و رفتن دنبال طعمه دیگه ای که قضیه براش نا آشناس ! و بقول معروف «عطای مـرا به لقایم بخشیدند !»
خواستم این تجربه شخصی را بهمه دوستان بگم ، تا گول اینجور شیادان و کلاهبرداران «مبتکر (!)»  را نخورین !

اصغر فرهادی خسته نباشی

اصغر فرهادی

اصغر فرهادی
فرهادی پس از گذراندن دوره لیسانس در رشته تئاتر از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، مدرک فوق لیسانس خود در همین رشته را از دانشگاه تربیت مدرس دریافت کرد. او فعالیت در سینما را از سال ۱۳۶۵ در انجمن سینمای جوان اصفهان آغاز کرد. نخستین حضور حرفه‌ای او در سینما در فیلم ارتفاع پست ساخته ابراهیم حاتمی‌کیا در سال ۱۳۸۰ به عنوان فیلمنامه‌نویس بود.
حاشیه‌ها
بیشتر منتقدین و اهالی سینما مهمترین ساخته های فرهادی را فیلم های درباره الی و جدایی نادر از سیمین می‌دانند. دربارهٔ الی پیش از آغاز بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر به دلیل بازی گلشیفته فراهانی در آن توسط مقامات وزارت ارشاد از جشنواره کنار گذاشته شد. سرانجام دستور حضور فیلم در جشنواره پس از رایزنی‌های نهادهای غیردولتی سینما و برخی داوران جشنواره و در پی درخواست مشاور امور هنری رئیس‌جمهور وقت به وزیر ارشاد صادر شد. پس از آن هم در حالی که فیلم از وزارت ارشاد پروانهٔ نمایش داشت و در برنامهٔ اکران نوروز قرار داشت، به دلایل نامعلومی از اکران آن جلوگیری شد  

 

 

البته بعدها اکران گردید

غلط نامه های اونجوری......

زنبوردار : کسی که همسر بلوند دارد

کاشمری : در آرزوی ازدواج

کاج : نمایندگی انتشارات گاج در دوبی

ژنتیک : ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد

هشتگرد : ۵

خورشت بامیه : مسئولیت پختن خورشت بر عهده من است

وایمکس : درنگ چرا؟

خراب : نوعی نوشیدنی حاوی تکه های کوچک خر

شیردان : آنکه شیر خوب را از بد تمیز می دهد

گشتاور: یک سری همسایه نخاله که به هنگام برگزاری مهمانی‌های شبانه پلیس را خبر می کنند.

البرز: عربها به « پرز » گویند

چرا عاقل کند کاری‌:‌ یک ضرب المثل شیرازی.

هردمبیل: جایی که در آن بابت هر چیزی قبض صادر میشود

غیرتی: هر نوع نوشیدنی به جز چای

قرتی : نوعی چای که با قر و حرکات موزون سرو میشود

پنهانی : قلمی که جای جوهر با عسل مینویسد

مختلف : مرگ مغزی

مورچه خوار : خواهر مورچه. فحشی که موریانه ها به هم می دهند

جدول : کسی که نیاکانش علاف باشند را گویند

کره حیوانی : بیچاره ناشنواست

توله سگ : حاصل تقسیم مساحت سگ بر عرض آن

کته ماست : آن گربه مال ماست

کراچی : پس تکلیف ناشنوایان چه میشود ؟

سه‌پایه : ۳ تا آدم باحال که همیشه پایه هر حرکتی‌ هستند

یک کلاغ چهل کلاغ : نبردی ناجوانمردانه بین کلاغ‌ها

وانت : اینترنت آزاد و بدون فیلتر

اسلواکی : نرم و خرامان گام برداشتن

نیکوتین : نوجوانی خوش سیرت

نلسون ماندلا:نلسون اون وسط گیر کرده

تهرانی: تیکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه

چهره شناسی؟

این خانم را می شناســـید؟

.

واقعا نمی شناسید؟.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.




حالا شناختیـــد؟

تصویر اول مربوط به سال 2003

 

و

تصویر دوم مربوط به سال 1983 است. 

آیاکو کوبایاشی
اوشــین


تجربه ثابت کرده شما هم بخونید وتجربه بگیرید

 

بدن انسان روش‌های جالب و جذابی را برای فرستادن علائم هشدار دهنده دارد که این علائم در واقع اسراری را از درون بدن فاش می‌سازند. به عنوان مثال آیا می‌دانید که خندیدن پس از خوردن هر وعده غذایی چه تاثیری روی بدن دارد؟ یا اینکه آیا می‌دانید سفید شدن زود هنگام موها نشانه چه فرآیندی در بدنتان است.

بدن انسان در تمام طول عمر به شیوه‌ای هوشمندانه و منحصر به فرد علائم و نشانه‌های زیرکانه و هشدار دهنده را بروز می‌دهد اما اکثر افراد به دلیل ناآگاهی از این روابط و علائم، پیغام‌های حیاتی بدن را نادیده می‌گیرند که حاصل آن به خطر افتادن سلامتی است.

روزنامه «دیلی میرور»، در گزارشی به چند راهکار جالب و شگفت‌انگیز به عنوان اسرار زندگی اشاره کرد که بی‌تردید در زندگی روزمره، قابل استفاده و مفید خواهند بود:
1- دردناک شدن مچ پا می‌تواند نشان دهنده مشکلات کلسترولی باشد. به گفته متخصصان دردناک شدن مچ پا می‌تواند نشانه ابتدایی از افزایش ارثی سطح کلسترول بد خون باشد. در واقع تشکیل کلسترول در اطراف زردپی آشیل، موجب بروز این درد می‌شود.

- راه حل چیست؟

اگر احساس کردید که مچ‌ پایتان مدت سه روز یا بیشتر به طور مداوم درد می‌کند، حتما برای چکاپ کلسترول به پزشک مراجعه کنید، بویژه اگر سابقه خانوادگی ابتلا به بیماری قلبی را دارید.

2- قوی بودن ریه‌ها نشان دهنده کاهش خطر ابتلا به آلزایمر است.

مطالعات نشان می‌دهد که فعالیت ضعیف و نامطلوب ریه‌ها موجب می‌شود که اکسیژن کمتری به مغز برسد و در نتیجه خطر ابتلا به زوال عقل و آلزایمر افزایش پیدا می‌کند.

برای جبران این مشکل سعی کنید تنفس عمیق انجام دهید به این ترتیب که پنج ثانیه عمل دم و پنج ثانیه عمل بازدم هوا را انجام دهید. این کار موجب تقویت ریه‌ها می‌شود چون اکسیژن را به مقدار کافی و مناسب به مغزتان می‌رساند. اگر این کار را شش نوبت در روز تکرار کنید، ریه‌های شما 20 درصد قوی‌تر می‌شوند.

3- سفید شدن موها قبل از رسیدن به سن 30 سالگی نشانه مهمی از ابتلا به مشکلات تیروئیدی است
.
متخصصان تیروئید تاکید دارند که عدم تعادل در فعالیت غده تیروئید موجب اختلال در تولید رنگدانه‌ها در پیاز مو می‌شود.

- راه حل چیست؟

اگر موهایتان در سن پایین، سفید شده و هم چنین علائم دیگری چون کاهش وزن، افسردگی و یا مشکلات عادت ماهانه دارید، حتما برای چکاپ کامل و درمان به موقع به یک متخصص غدد مراجعه کنید.

4- بیماری لثه خطر و احتمال زایمان زودرس را افزایش می‌دهد
.
باکتری‌های موجود در لثه‌های بیمار و عفونی، موجب بروز واکنشی می‌شود که حاصل آن باز شدن بی‌موقع و زودهنگام دهانه رحم در دوران بارداری است.

- راه حل چیست؟

هر روز نخ دندان بکشید. هم چنین زنان باردار برای اطمینان از سلامت دندان‌های و لثه خود باید مرتب به دندان پزشک مراجعه کنند. مطالعات نشان می‌دهد که مشکل و بیماری لثه احتمال زایمان پیش از موعد را 70 درصد افزایش می‌دهد.

5- گرم نگه داشتن پاها احتمال سرماخوردگی را کاهش می‌دهد
.
وقتی پاها سرد می‌شوند، عروق خونی در بینی بسته و منقبض می‌شوند که در نتیجه گلبول‌های سفید خون در این منطقه از مبارزه با عفونت‌ها دست می‌کشند و محل ورود میکروب‌ها به بدن باز می‌شود.

بنابراین توصیه می‌شود جوراب بپوشید و مطمئن شوید که با گرم نگه داشتن پاها، سیستم دفاعی بدنتان به طور کامل کار می‌کند.

6 - خندیدن پس از صرف هر وعده غذایی، میزان قند خون شما را پایین می‌آور
د.
متخصصان معتقدند عضلاتی که ما از آنها برای خندیدن استفاده می‌کنیم برای دریافت انرژی، قندخون را مصرف می‌کنند و این فرآیند خطر ابتلا به دیابت، چاقی و حتی برخی از سرطان‌ها را کاهش می‌دهد.

بنابراین بعد از شام در آرامش کامل روی مبل بنشینید و مدتی به تماشای فیلم کمدی مورد علاقه‌تان بپردازید.

7 - راه رفتن و حرف زدن همزمان، موجب کمردرد می‌شود
.
وقتی در حین راه رفتن، صحبت هم می‌کنیم این کار مانع از همزمانی تنفس ما با گام‌هایمان در هنگام برخورد پاها به زمین می‌شود. این عدم هماهنگی، موجب می‌شود که بخشی از ضربه‌های ناشی از برخورد گام‌ها به زمین به کمر وارد شود و موجب بروز کمردرد می‌شود.

توصیه می‌شود دفعه بعد اگر به هنگام خرید کردن موبایلتان زنگ زد، یک گوشه بنشینید و با تلفن صحبت کنید.

8 - فشار دادن پاها روی هم مانع از ضعف کردن و بی حالی می‌شود
.
اگر بعد از سریع برخاستن از جای خود احساس سرگیجه پیدا کردید یا حس کردید که منگ شده‌اید و چشمانتان سیاهی می‌رود با این حرکت ساده می‌توانید جریان خون را به سرعت به مغز بفرستید و ضعف و سرگیجه خود را متوقف کنید.

ابتدا هر دو پای خود را روی زمین قرار دهید. بعد یکی از پاها را روی پای دیگر بیاندازید و تا جایی که می‌توانید در این وضعیت پاها را روی هم فشار دهید. 30 ثانیه در این وضعیت بمانید تا خون به مغزتان برسد و حالتان بهتر شود.

9- غفلت از کمردرد، تهدید جدی برای مغز اس
ت.
پزشکان دریافته‌اند افرادی که بیش از یک سال مبتلا به کمردرد هستند، 11 درصد از حجم سلول‌های مغزی آنها در ناحیه‌ای که مربوط به کنترل یادگیری است، کاسته می‌شود. ظاهرا فشار مقابله با کمردرد این تاثیر نامطلوب را روی سلول‌های مغزی برجای می‌گذارد.

در صورت بروز کمردرد، فورا از پزشک کمک بگیرید. اکثر کمردردها در صورتی که زودتر مورد توجه قرار بگیرند، قابل درمان هستند.

10- چاقی، احتمال بروز سردردها را تا دو برابر افزایش می‌دهد
.
وزن زیاد موجب التهاب در عروق خونی ناحیه سر می‌شود که مهمترین عامل بروز سردرد است.

برای کاهش دردها، اقدام به کاهش وزن کنید و برای درمان سردردها از راهکارهای طبیعی استفاده کنید. مصرف روزانه داروهای مسکن در واقع موجب بروز سردرد می‌شود.

11- مشکل در اندام تناسلی مردانه می‌تواند علامت عارضه قلبی باش
د.
آخرین مطالعات نشان داده است که ناتوانی جنسی در مردان می‌تواند ناشی از تنگ شدن عروق خونی باشد.

به درمان‌های اینترنتی و ماهواره‌ای اعتماد نکنید در عوض برای چکاپ کامل به متخصص مراجعه کرده و قبل از هر چیز به پزشک خود اطمینان کنید.

12- قوز کردن، ولع شما را به خوردن شیرینی تشدید می‌کن
د.
پزشکان معتقدند که قوز کردن جریان خون را به مغز کاهش می‌دهد و در نتیجه ولع خوردن مواد قندی را تشدید می‌کند چون در صورت کاهش جریان خون در مرکز اشتها در مغز، گلوکز کمتری به این عضو اصلی می‌رسد در حالی که گلوکز مهمترین غذای مغز است.

- راه حل چیست؟

همیشه صاف بنشینید و پاهای خود را روی زمین بگذارید. ستون فقرات خود را بکشید و شکم خود را به داخل بکشید طوری که کمر شما به سمت صندلی کشیده شود.

13- داروهای سرماخوردگی، تاثیر نامطلوب روی توان باروری دارند
.
داروهای سرماخوردگی که برای خشک کردن ترشحات بینی استفاده می‌شوند در عین حال می‌توانند موجب کاهش مخاط دهانه رحم شود و در نتیجه باروری را مشکل می سازد.

بنابراین توصیه می‌شود: به جای داروهای ضد احتقان از درمان‌های معمولی مثل ویکس استفاده کنید.

اربعین حضرت اباعبدالله تسلیت

این عکس حرم قدیمی امام حسین است 

 

یاامام حسین ادرکنی ادرکنی ادرکنی 

  

اربعین حسینی بر عاشقان انحضرت تسلیت 

 

 

 

زبید خاتون و بهلول

هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟!
بهلول گفت : می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.

بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!!
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم !!!
هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!!
هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟
بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!
 

هرکسی قدر ما ایرانیها رو ندونه کارش تمومه بخدا؟؟؟؟؟میگی نه مطلب

گزارش: منصوره جعفریان سی­سخت ( کارشناس ارشد ایران شناسی)
این کتاب شامل 6 فصل با عنوان­های 1) مقدمه 2) اشکانیان 3)کشف بزرگ 4)فرضیه‌های کونیگ، منبع انرژی الکتریکی، آب‌کاری طلا، کاربردهای پزشکی 5) موافقین و مخالفین و 6) نتیجه‌گیری است. در مقدمه کتاب آمده است: «یکی از بزرگ‌ترین و گسترده‌ترین امپراتوری‌های تمام دوران که به ایران قدیم و کشورهای همسایه سلطنت کردند، توسط اشکانیان در 250 سال قبل از میلاد تا 250 سال بعد از میلاد بنیان‌گذاری گردید. آن‌ها خود را دارای تمدّنی با فرهنگ غنی و ثروت عظیم در این امپراتوری وسیع می دانسته‌اند. شواهد و مستندات بی‌شماری مانند: مسکوکات، ظروف نوشیدنی شاخ‌گونه و ظروف سفالی که تاکنون کشف شده‌اند دلالت بر تمدن عظیم اشکانیان دارد. اکتشافات باستانی توسط گروه‌های مختلف در شهر تیسفون در سال‌های 1930 و 1936 منجر به کشف اشیای شگفت‌ا‌نگیزی مانند ظروف گلی (سفالی)، استوانه‌ای مسی و میله‌های آهنی (شکل شماره 1) گردید تا سال 2003 ( موسوم به جنگ خلیج فارس در عراق) در تملک موزه ملی عراق در بغداد بود. در سال 1936، تعدادی اشیای خاص مانند یکی ظرف سفالی، با ارتفاع 14 و عرض 8 سانتی‌متر، یک استوانه مسی و یک میله آهنی باریک در منطقه خیوت ربوعه (Khujut Rabboua) در نزدیکی شهر تیسفون کشف گردید. از آنجایی که این محدوده، یک منطقه مسکونی اشکانی محسوب می‌گردید، یافته‌های باستانی را متعلّق به دوران امپراتوری اشکانیان می‌دانستند.»
 
ماجرای کشف این اثر باستانی را کنعانی از زبان W.Ley  چنین روایت می‌کند: « بغداد که در ساحل رود دجله قرار دارد، در سال 1936 شاهد سیل عظیمی بود و بخش‌های زیادی از آن با چندین اینچ آب پوشیده شد. برخی از اماکن کم عمق‌تر، به صورت باتلاق و حوضچه‌های کوچکی درآمده بودند که پشه‌های ماده آنها را مکان های مناسبی جهت تخم‌ریزی قرار دادند. تخلیه آب از این گونه اماکن امری غیر ممکن بود، لذا تصمیم بر پر کردن آنها گرفته شد. از آنجا که تپه مناسب خاک‌برداری در حوالی بغداد وجود نداشت، تصمیم بر این شد که خاک مورد نیاز از فواصل دور دست، خصوصا چندین کیلومتری جنوب بغداد، تأمین گردد. تپه‌ای با نام محلی «خیوت ربوعه» که در مسیر خط آهن بغداد- خانقین قرار داشت که کارگران در هنگام خاک‌برداری به ویرانه‌های برخورد کردند. از طرف دولت و موزه بغداد کارشناسان به محل اعزام شدند و همگان اذعان داشتند که ویرانه‌ها متعلق به دوران امپراتوری اشکانیان از 250 ق.م تا 224 ب.م می‌باشد.»
 در ادامه می‌خوانیم: «کاربرد واقعی اشیای کشف شده در منطقه خیوت ربوعه، کاملا ناشناخته بود. باستان‌شناس اتریشی به نام ویلهلم کونیگ (Wilhelm Konig) اولین شخصی بود که این اشیا را مورد بررسی قرار داد. او معتقد بود که آنها اجزای یکی باتری الکتریکی هستند و سپس چنین استنتاج نمود که اگر تعدادی از آنها به هم متصل شوند، زرگران اشکانی توان تولید الکتریسیته کافی برای آب‌کاری لایه‌های طلا بر روی اشیای فلزی را در اختیار داشتند. این آب کاری به منظور ارتقای کیفی و افزایش بهای آنها انجام می‌شده است. (شکل شماره 1)
      
هنگامی که مدلی از این "باتری" توسط سولفات مس، سرکه و یا حتی آب گریپ فروت ترش به عنوان محلول الکترولیت پر گردید، مشاهده شد که این مجموعه می‌تواند ولتاژ تولید نماید. بر اساس مشاهدات این آزمون، تنوع نظرات مطرح گردید. به عنوان مثال، هسته خرد شده بادام تلخ و یا آلبالو، کمی مایع خمیر، آب، حرارت و گرد طلا می‌توانستند تا محلول سیانید طلا برای آب‌کاری طلا توسط این باتری را تولید نمایند.
کنعانی خاطر نشان می‌کند که در سال 1999 داونز (D.Downes)  و میرهوف(A.Meyerhoff)  مدلی از باتری اشکانی را بازسازی کردند. (شکل 2)
             
آنها شرح این کار خود را چنین گزارش می‌دهند: « جهت بازسازی این "باتری"، سفال به صورت یک ظرف تنگ مانند شکل داده شد؛ به منظور برش سهل‌تر، مرحله پخت آن حذف گردید. سطح درونی ظرف توسط لاک شیشه‌ای به صورت غیر متخلخل در مقابل محلول‌ها، پوشیده شد. برای مشاهده سطوح درونی، ابتدا با یک ارّه دستی آن را به دو نیم بریدیم، سپس استوانه مسی، میله فولادی (آهن در دسترس نبود) و در پوش لاستیکی (قیر موجود نبود)؛ ظرف به دو نمیه بریده شد. تکه‌ای شیشه با شیشه بر، برای استقرار بر روی سطح صاف تهیه گردید. قطعات توسط اپوکسی دوباره به هم متصل شدند. ظرف با سرکه پر شد و ولتاژی معادل 1/1 ولت به دست آمد.
البته کلیه دانشمندان با کاربرد این یافته باستانی به عنوان یک منبع تغذیه که زرگران اشکانی برای آب‌کاری طلا از آن استفاده می‌کردند، موافق نبودند. برخی از آنها اعتقاد داشته و دارند که احتمالا این "باتری" یکی منبع آماده الکتریکی و یا وسیله‌ای مشابه با آن برای دادن "شوک الکتریکی" به بیماران بوده است. کاربردهای دیگری مانند استفاده ظرف سفالی و محتوی آن برای آیین های مذهبی نیز مطرح شده است.
فرضیه "منبع تغذیه بودن" این باتری برای محققان دیگری نیز قابل قبول نبوده و احتمال می‌رود که این تنگ برای حفاظت دعای خیر و یا جادو استفاده می‌شده است یعنی این گونه متون که بر روی مواد عالی درج می‌گردیده، درون این گونه ظروف نگهداری می‌شده است.
پس از کشف این یافته‌های باستانی، در شصت سال اخیر، دانشمندان زیادی از سراسر دنیا تحقیقات حجیم و گسترده‌ای بر روی انواع مدل‌های شبیه‌سازی شده از آن را، جهت تأیید و یا رد فرضیه کونیگ انجام داده­اند.»
این کتاب تاکنون به دست فرهیختگان علوم مهندسی به زبان‌های آلمانی، روسی، فرانسه، ژاپنی، اسپانیایی و غیره برگردان شده است.
مطالب بالا خلاصه­ای از مطالب علمی کتاب بود که جهت آشنایی با محتوای آن ارائه گردید. کنعانی برای نگارش این اثر از 67 منبع لاتین بهره برده و در 142 صفحه آن را به نگارش درآورده است. مطالعه این کتاب می­تواند دریچه­ای دیگر از دنیای متمدّن ایران باستان را در پیش دیدگان جستجوگر پویندگان علم آن روزگار و همچنین متخصصین برق باز نماید.
مختصری درباره نویسنده کتاب:
پروفسور ناصر کنعانی متولد تهران دارای درجه دکترا (D.Sc) در رشته متالوژی فیزیکی و مهندسی مواد از دانشگاه فنی برلین در آلمان است. وی چهار سال در انستیتوی تکنولوژیکی ماساچوست و دانشگاه فلوریدا به عنوان استاد مدعو در آمریکا بوده و در حال حاضر استاد دانشگاه فنی برلین است. تاکنون بالغ بر 300 مقاله علمی در مجلات معتبر بین‌المللی و کتاب‌های مختلفی از جمله کتاب « آبکاری الکترولیتی» و « پوشش مس» و  . . . از وی منتشر شده است.
کنعانی یکی از اندیشمندان عرصه علم، ادب و هنر ایران بوده و نام وی در تالار مشاهیر کشور آلمان در کنار بزرگانی چون آلبرت انیشتین قرار دارد. تسلط کامل بر پنج زبان زند دنیا، او را در مکان برجسته‌ای جهت معرفی بزرگان و مفاخر ایران زمین، در مجامع بین المللی جای داده است.
ایراد بیش از 200 سخنرانی رسمی درباره مفاخر علم، ادب، عرفان و هنر ایران از جمله خیام، خوارزمی، پورسینا، صادق هدایت و غیره در مجامع بین المللی از دیگر فعالیت های او می باشد.
شناساندن زیبایی‌های موسیقی اصیل ایرانی در سطوح مختلف در غرب، به ویژه ساز سنتور، که وی را در ردیف استادان برجسته این هنر اصیل قرار داده است، ابعاد گوناگون و گوشه‌ای از دستاوردهای زندگی پروفسور کنعانی است.
شناسنامه کتاب:
باتری اشکانی ( الکتریسیته، دو هزار سال قبل در ایران)، (The Parthian Battery)
نویسنده: پروفسور ناصر کنعانی ( استاد دانشگاه فنی برلین آلمان)
برگردان: دکتر محمد شاهمیری ( استاد دانشکده مهندسی مواد و متالوژی دانشگاه علم و صنعت ایران)
انتشارات: کتاب سبز، تهران
چاپ نخست: 1388
قیمت: 2500 تومان
شابک: 9-6-91350-964-978


4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده . 

5 ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه . 

6 ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر. 

8 ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه. 

10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت. 

12 ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد. 

14 ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله . 

16 ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده . 

18 ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه . 

21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه 

25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای زیادی درباره این موضوع می دونه و زیاد با این قضیه سروکار داشته . 

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره . 

40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره . 



50 ساله که شدم ... !

حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم !
اما افسوس که قدرشو ندونستم ...... خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت ! 
حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ......

داستان کوتاه کوتاه از دو مرد در بیمارستانی رو به بهشت

داستان کوتاه کوتاه از دو مرد در بیمارستانی رو به بهشت

در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ...
هر روز بعد از ظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود می نشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره می دید برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون جانی تازه می گرفت.
این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان کهن به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می شد. همان طور که مرد در کنار پنجره این جزییات را توصیف می کرد هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد.
روزها و هفته ها سپری شد.
** داستان کوتاه عاشقانه **
یک روز صبح ... پرستاری که برای شستشوی آنها آب می آورد جسم بی جان مرد را کنار پنجره دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند. مرد دیگر خواهش کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد اتاق را ترک کرد.
آن مرد به آرامی و با درد بسیار ... خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره او می توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در عین ناباوری او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و با حیرت پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی برای او توصیف کند؟ پرستار پاسخ داد: "شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند

خلاصه کارتونم کارتونهای قدیم انگار با ادم حرف میزنند

آقای سکسکه عمل کرده، می‌ره سر کار و میاد و زندگی‌شو می‌کنه!

 

الفی دیگه از هیچی نمی‌‌ترسه!

آلیس شوهر کرده، دو تا بچه داره و یه زندگی حقیر توی یه آپارتمان ۵٠ متری ساده.

آن‌شرلی آرایش‌گر معروفی شده و توی جردن و چند تا محله‌ی بالای شهر شعبه زده و حسابی جیب مردم رو خالی می‌کنه به اسم گریم و رنگ موهای عالی

ای‌کیوسان کراکی شده و مخش تعطیل تعطیله!

بامزی یه خرس بزرگ شد و شکارش کردن!… شلمان هنوز هم خوابه!

پت پست‌چی بازنشسته شده و الان تو خونه‌ی سال‌مندان منتظر مرگشه!

بنر رو یادته؟ پوستشو توی خیابون منوچهری ۳۰۰۰۰ تومن ‌فروختن!

بالتازار و زبل‌خان آلزایمر گرفتن.

دامبو، پلنگ صورتی، پسر شجاع، خانوم کوچولو، گوریل انگوری، شیپورچی، یوگی و دوستاش همه توی یه سیرک بزرگن!


تام سایر حسابی باکلاس شده و موهاشو مدل جوجه‌تیغی درست می‌کنه!

تام و جری دو تا دوست صمیمی شدن!

تن‌تن توی یه روزنامه خبرنگار بود، الان تو یه شرکت تبلیغاتی داره فعالیت میکنه!

جیمبو رو از رده خارج کردن و بعد اجاره دادندش به ایران ایر !!

چوبین خیلی وقته که مادرش رو پیدا کرده و دنبال یه وامه تا ازدواج کنه!

حنا خانوم دکتر شده، مادرش هم از آلمان برگشته کنارش!

خپل رو از باغ گل‌ها انداختنش بیرون, اون‌جا یه برج ١٠٠٠ طبقه ساختن! (چند روز پیش کنار یه سطل آشغال دیدمش – خیلی لاغر شده!)

خانواده‌ی دکتر ارنست همسایه مونن، هر سه تا بچه‌اش رفتن خارج، همسر دکترخیلی مریضه!

رابین‌هود رو توی اسلام‌شهر گرفتنش – به جرم شرارت!- هفته‌ی دیگه اعدامش می‌کنن!

سوباسو و کاکرو قهرمان جهان شدن، خب که چی؟!

کایوت، بالاخره ردرانر رو گرفت ولی از شانس بدش آنفولانزای مرغی گرفت و مرد!

هیچ‌کی نفهمید گالیور عاشق فلرتیشیاست!

لوک خوش‌شانس طی یه بدشانسی، اشتباهی تو یه صحنه قتل دستگیر شد و نتونست خودشو تبرئه کنه و الان هم سلولی دالتون ها شده!

مارکو پولو تو میدون راه‌آهن یه باقالی پلویی زده ، می‌گن کارش خیلی گرفته!

گربه‌سگ عمل کردن و جدا شدن!

ملوان زبل الان دیگه یه دزد دریایی معرف شده در خلیج عدن!

آقای پتی‌بل تو میدون شوش یه بنک‌دار کله‌گنده‌س!

 
 

آقای نجار هم الان به جرم قطع غیرمجاز درختان تحت تعقیبه و وروجک هم قایم شده!

پت و مت دکترای مهندسی عمران گرفتند و الان جزو هیئت علمی دانشگاه هستند!

 

 

 

زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد

چی بهتر از گل که......؟

دسته گلی برای مادر

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟
دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!
شکسپیر می‌گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه ای از آن را همین امروز بیاور

مواظب شیرین زبونی بچه ها باشید

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد
زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى
دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این
از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک
گفت:
اونوقت شما ازش بپرسید.
************ ********* ********* ********* **
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى
مى‌کرد نگاه مى‌کرد.
ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.
از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟
مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از
موهایم سفید مى‌شود.
دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

************ ********* ********* ******
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه
بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به
این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده،
الان وکیله.
یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
************ *********
********* *********
********
بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود
که روى آن نوشته
بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر
چند تا مى‌خواهید
بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست

سلام به همه شما دوستان وعزیزان همراه وب کوچولو

امشب یه خبر و دانلودهای درجه یک 

 

 عالی دارم  ؟ 

 

 

 

پس تا شب ساعت ۳۰/۷ 

 

 

 

 

ارادتمند شما مدیر وب

پنج آهنگ از مجموعه آهنگهای سریال قلب یخی با صدای مازیار فلاحی

پنج آهنگ از مجموعه آهنگهای سریال قلب یخی با صدای مازیار فلاحی  
 
 
http://www.dl.irhits56.com/Single/1390/dey/03/Ghalbe%20Yakhi.jpg


آهنگ بسیار زیبای متین دو هنجره

آهنگ  بسیار زیبای متین دو هنجره به نام قسم با 3 کیفیت ...
http://dl.irhits56.com/Single/1390/dey/10/Matin%202%20Hanjareh%20-%20Ghasam.jpg



دانلود دانلود دانلود برای شما

آهنگ جدید و فوق العاده زیبای محسن چاوشی به نام دلتنگ با 3 کیفیت...( ترانه سرا : حسین صفا / آهنگ و تنظیم : محسن چاوشی / میکس و مستر : Amirox )
http://www.dl.irhits56.com/Single/1390/Azar/30/deltang.jpg

 

 

آهنگ جدید و فوق العاده زیبای رضا صادقی به نام شب یلدا با 2 کیفیت ...
( آهنگ و تنظیم : محمدرضا چراغعلی ، ترانه : مریم اسدی )
http://www.dl.irhits56.com/Single/1390/Azar/30/Reza%20Sadeghi%20-%20Shabe%20Yalda.jpg 

 

 

 

 

 

 

آهنگ جدید و فوق العاده زیبای علی لهراسبی به نام شیدایی ...
( آهنگ و تنظیم : مرتضی پاشایی - ترانه سرا : عبدالجبار کاکایی )

 

دانلود های شاد شاد برای همه >>>>>>

 

انیمیشن خنده دار فردوسی و زبان فارسی

http://dl.bia2mobile.com/clip/901003/ferdosi-o-zaban-farsi-B2m.I.jpg 

 

 

 

کلیپ تماشایی ماشین ظرفشویی جدید

http://dl.bia2mobile.com/clip/901003/mashin-zarf-shooee-B2m.IR.jpg

صرفه جویی در انرژی و نیروی انسانی

<<دانلــــــود >>

 

 

 

 

هنرنمایی یک فتوشاپ کار حرفه ای و نقاشی آنجلینا جولی

http://dl.bia2mobile.com/clip/901005/anjelina-B2M.IR.jpg

فتوشاپ کار حرفه ای که خیلی سریع نقاشی آنجلینا رو در فتوشاپ طراحی میکنه

<<دانلــــــود >>

 

 

 

 

کلیپ جالب و دیدنی از روش کوتاه کردن مدل موی سر

http://dl.bia2mobile.com/clip/901005/model%20moo-B2M.IR.jpg

پدری که از مدل موی پسرش حسابی عصبانی شده و به هرنحوی که هست میخواد اونها رو کوتاه کنه

<<دانلــــــود>>

 

 

کلیپ تکنولوژی از ساخت کامیون قدرتمند کنترلی

http://dl.bia2mobile.com/clip/901005/mashin-B2M.IR.jpg

ایول به این خلاقیت و تکنولوژی ساخت

<<دانلــــــود>>

 

 

کلیپ هنرنمایی و تکنو جالب و دیدنی از کودک ۸ساله

http://dl.bia2mobile.com/clip/901005/honar%20namaee-B2M.IR.jpg

واقعاً این بزرگ بشه چی میشه!! :o

<<دانلــــــود>>

 

 

کلیپ دیدنی از جاذبه های زیبای گچساران همراه با یک موزیک لری

http://dl.bia2mobile.com/clip/901005/gachsaran-B2M.IR.jpg

جاذبه های فوق العاده دیدنی گچساران همراه با موسیقی لری چه خش مور صفا

<<دانلــــــود>> 

 

 

 

 

 

 

انیمیشن خنده دار هنر نزد ایرانیان است و بس

http://dl.bia2mobile.com/clip/901004/honar-nazd-iranian-B2m.IR.jpg

خنده دار و دیدنی

<<دانلــــــود>>

 

 

کلیپ جالب و دیدنی از همسر قدرتمند

http://dl.bia2mobile.com/clip/901004/ghodrat-B2m.IR.jpg

توان بالای بدنی خانمی که شوهری که دوبرابر خودش هست رو کولی میده :o

<<دانلــــــود>>

 

 

دوربین مخفی جذاب از دوقلوهای درد سر ساز

http://dl.bia2mobile.com/clip/901004/d-m-2gholu-B2m.IR.jpg

حیرت دیدنی رهگذرهایی که قصد کمک به یه دخترخانم مجروح و مادرش رو دارند و…

<<دانلــــــود>>

 

 

انیمیشن خنده دار علاء الدین و غول چراغ جادو

http://dl.bia2mobile.com/clip/901004/alaedin-B2m.IR.jpg

انیمیشن خنده دار از آقای آرش رضایی

<<دانلــــــود>>

 

 

کلیپ تماشایی از هنر نمایی چند تا پسر با حال در جشن عروسی

http://dl.bia2mobile.com/clip/901001/honar%20namaee(B2m.ir).jpg

جوانیست و هزار پیچ و خم دیگه :D

<<دانلــــــود>>

 

ایرانی افتخار دنیا ایوال ابرو داری کردی اقا نادر


 نادر فقیه زاده در کنار کریس بنگل

 نادر فقیه زاده در کنار کریس بنگل بزرگ ترین طراح تاریخ بی ام و که نادر را مستقیما به تیم طراحی بی ام و برد

 

یکی دیگر از طراحان صنعتی ایرانی که توانسته از استعدادهای خود به خوبی استفاده کند و خود را در میان طراحان و کمپانی های نام دار جهانی نشان دهد آقای نادر فقیه زاده ۳۵ ساله، هموطن ایرانی ساکن مونیخ می باشد.

یکی دیگر از طراحان صنعتی ایرانی که توانسته از استعدادهای خود به خوبی استفاده کند و خود را در میان طراحان و کمپانی های نام دار جهانی نشان دهد آقای نادر فقیه زاده ۳۵ ساله، هموطن ایرانی ساکن مونیخ می باشد.
 


نادر فقیه زاده

 

تصاویر زیبا از مدل بی ام و ۷ ( برای دریافت در سایز اصلی بر روی تصاویر کلیک کنید )


 








 
 
 
 







 
 
 
 


منبع : سایت bmw

نادر فقیه زاده هم اکنون در کمپانی BMW و در بخش طراحی آن مشغول به کار است و در کنار طراحان معروف هم چون chris Bangle رئیس بخش طرحی بی ام و که به تازه گی از این بخش بیرون آمده و به صورت جدا گانه در اسودیو خود مشغول به کار است ، آقای Karim habib طراح معروف سری ۷ بی ام و ،Adrian van Hooydonk, سرپرست طراحی بی ام و که هم اکنون رئیس بخش طراحی بی او و شده است و … او جزء یکی از ۲۰ طراح معروف کمپانی بی ام و می باشد که این باعث افتخار هر ایرانی است .

آقای فقیه زاده از دانشگاه گلدهایم آلمان فارغ التحصیل شده و پس از اتمام تحصیلات به استودیو طراحی BMW پیوست و در آنجا مشغول به کار شد .وی در سال ۱۹۹۶ با شرکت مرسدس بنز آلمان همکاری داشته و سه سال بعد، در پروژه طراحی بدنه خودروی این شرکت، مشارکت داشته است.

همکاری با Design Works امریکا/ تحقیقات و طراحی موضوع پایان‌نامه درباره خودروی قابل پرواز توربینی به نام Visoonair .

 



 

فقیه زاده در سال ۲۰۰۱ با دریافت درجه کارشناسی ارشد طراحی خودرو به عنوان طراح خودروی پیشرفته BMW در این شرکت پذیرفته شد و تحقیق در زمینه طراحی داخلی و بدنه خودرو را آغاز کرد.

نادر فقیه زاده در سال ۲۰۰۴ طرح CONCEPT سری BMW7 را ارائه داد و در سال ۲۰۰۵ ، طراح رسمی BMW در استودیوی طراحی این شرکت شد. وی همچنین برنده مسابقه طراحی سری ۷ در سال 2009 می باشد.

 

نادر فقیه زاده
 


طرح interior سری ۷ فقیه زاده در میان طرحای دیگر رتبه اول را گرفت .

در بخش داخلی خودروشرکت ب ام و از طراح ایرانی خود آقای نادر فقیه زاده بهره برده و طراحی که این دیزاینر ایرانی برای این سری از ب ام و که از کلاس های با ارزشمند این شرکت می باشد انجام داده است .

فقیه زاده در سال ۱۳۸۵ توسط شرکت (ساپکو) به ایران دعوت شد و موضوع کنفرانس تشریح شکل گیری و تولید یک BMW بود

این گردهمایی ، با استقبال بی‌نظیر جامعه طراحان صنعتی ایران، کارشناسان گروه صنعتی ایران‌خودرو و شرکت طراحی مهندسی و تأمین قطعات ایران‌خودرو (ساپکو) برگزار شد.
 

نادر فقیه زاده

 

امیدواریم این شرکت ها بتوانند امکانات را فراهم کنند تا همانند این دوره از طراحان صنعتی که در خارج و یا در داخل به افتخاری دست یافته اند به طور سالانه در دانشگاه هایی که رشته طراحی صنعتی تدریس می شود دعوت به عمل آید .

 

رابطه‌ی سکه و سکسکه و سکته و اینا ...


داشتیم از خوشحالی مثل پودر ماشین‌لباسشویی کف می‌فرمودیم که تلفن دوچرخه سوتید. تلفن ما فقط همین یک ملودی را بلد است: سوت سوت سوتک سوت سوت سوتک!

جسارتاً، گوشی را داشته باشید تا اول یک مقدمه عرض کنم خدمتتان. مقدمه این است که در تب‌وتاب بازار سکه، ما هم برای این‌که از قافله عقب نیفتیم، فکر کردیم مگر ما چلاق تشریف داریم که نرویم توی کار خرید سکه. چرا فقط سکه‌های 25 تومانی و 50 تومانی تو بساط ما پیدا شود؟ الان دیگر این‌جور سکه‌ها توی جیب گدایان و بینوایان هم پیدا نمی‌شود. البته اگر برداشت سیاسی نشود، داشتیم فکر می‌فرمودیم بالاخره سرنوشت این اختلاس 3‌هزار میلیاردتومانی چی شد؟ و این‌که اگر خدای ناکرده ما صاحب چند سکه‌ی ناقابل بشویم پایمان به ماجرای اختلاس باز می‌شود یا نه! بالاخره هرکس برای خودش اصولی دارد. گوشی را همین‌طور داشته باشید تا بقیه‌اش را عرض بفرماییم.

بعدش چی کار کردیم؟ رفتیم طلافروشی و النگوها و گوشواره‌های عیال را فروختیم که سرمایه جور کنیم، وگرنه ما که از این پول‌های بادآورده نداریم. بعدش چی‌کار کردیم؟ نصفه‌شب رفتیم تو صف سکه. چه صفی؟ تقریباً اندازه‌ی استادیوم صدهزارنفری آزادی آدم پشت در بانک ایستاده و نشسته و خوابیده بود.

آن طفلی‌ها هم مثل ما طلاهای عیالشان را فروخته بودند که با آن سکه بخرند. ظهر روز بعد نوبتمان شد و خوشحال و خندان رفتیم پشت باجه. به هر نفر پنج عدد سکه می‌دادند ولی به ما چهار تا دادند. گفتند همین هم از سرت زیاد است. نمی‌دانیم از کجا فهمیدند. لابد از آن‌جایی که پولمان کم بود یا از آن‌جایی که می‌دانستند با نیم سوت و نیم‌شوت زندگی و کار می‌فرماییم. به‌هرحال خدا خیرش بدهد که پنج تا نداد و چهارتا داد. البته کاش آن چهارتا را هم نمی‌داد. می‌دانید چرا؟ به‌خاطر این‌که ما فرهنگ سکه‌داری نداریم. به خاطر این‌که شاعر مادر مرده در شعری بی‌ربط فرموده:


سکه شد از نان شب واجب‌تر
نان شب از سکه شد غایب‌تر

عاشقان را بگذارید بخوابند همه
مصلحت نیست که این سکه فراموش کنید


خب برگردیم به همان تلفنی که اول مطلب سوت کشید و سوتمان را از اشکمان و اشکمان را از مشکمان و مشکمان را از وجود نازنینمان در آورد. نیم‌سوت بود و همشیره‌اش نیم‌شوت. فرمودیم: "بنال ببینیم چی می‌گویی؟"

گفت: "شما کجایی؟ هرچی تلفن می‌زنم نیستی؟"

فرمودیم: "ما که سرجایمان هستیم. شما کجایید؟"

گفت: "من و نیم‌شوت اومدیم خیابون. کارمون طول کشید، گفتیم به شما خبر بدیم نگران نشید."

فرمودیم: "نترسید نگران نمی‌شیم. نیومدید هم نیومدید. خیال می‌کنید سکه‌ی‌طلا هستید که نگرانتون بشیم؟"

گفت: "خیلی ممنون."

فرمودیم: "حالا از کجا زنگ می‌زنین؟"

گفت: "تلفن عمومی دیگه. شما که واسه ما موبایل نمی‌خری. این تلفن‌ها هم‌همه‌اش خرابه. چهارتا تلفن عوض کردیم تا بالاخره این یکی وصل شد."

فرمودیم: "مال سکه‌ها هم هست. آخه هرکدومشون یه شکل، یه اندازه و یه رنگیه." تا این را گفتیم یادمان به سکه‌های طلایمان افتاد. از جا پریدیم و گفتیم: "سکه‌های شما چه جوری بود؟"

گفت: "چیز بود دیگه. رنگش طلایی بود و روش نوشته شده بود 1390و خیلی هم نو بود."

فرمودیم: "از کجا برداشتیش؟"

گفت: "شما که خواب بودی. گفتیم بیدارتون نکنیم یه‌وقت اخمالو بشین. واسه‌ی همین خودمون با اجازه از توی کیفتون برداشتیم که بعدش بهتون بگیم. چهارتا بود. می‌خواستیم باهاش پفک هم بخریم، نشد. تلفن‌ها خراب بود و سکه‌هامون رو خورد."

فرمودیم: "خورد؟" و بعدش نفهمیدیم غش کردیم یا سکته یا سکسکه. فکر کنیم سکسکه بود. شایدم سکته بود.


به نقل از : همشهری آنلاین

شما یادتون میاد که چه روزهای خوبی داشتیم......؟

شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم
 
شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !
 
شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..
 
شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.
 
شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ
 
شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.
 
شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.
 
شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.
 

 
شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.
 
شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.
 
شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
 
 
شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !
 
شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!
 
شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.
 
شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .
 
 
شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.
 
شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟
 
شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
 
شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
 
شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !
 
 
شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
 
شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !
 
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
 
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
 
شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !
 
 
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !
 
شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
 
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!
 
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
 
شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !
 
 
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !
 
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.
 
شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
 
شما یادتون نمیاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا
 
شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.
 
 
شما یادتون نمیاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!
 
شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.
 
شما یادتون نمیاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…
 
شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.
 
شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!
 
شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!
 
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.
 
شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…
 
شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.
 
 
چه شیطونی هایی می کردیم یادش به خیر یاد کودکی…….و همه بچه های اون موقع…. یاد اون روزا بخیر
یادش بخیر بچگی ها تا بزرگ شدنمون..

ماشین .000.000 دلاری !

این ماشین متعلق به میلیونر سوئیسی Ueli Anlicker می باشد که قصد فروش این مرسدس بنز SLR خود را دارد.








































خداوکیلی شما قضاوت کنید.......؟اخه چرا خداوند تفاوت بین.........

کارخانه پورشه از یک مدل سفارشی خود فقط 66 عدد تولید کرده که 12 عدد آن ظرف مدت کمی در ایران به فروش رفته است! / تصویری که ما تا چند سال پیش از خیابان های تهران در ذهن داشتیم خیلی با حالا متفاوت بود. آن روزها تهران شهری بود که از هر سه خودرویی که در آن تردد می کردند دوتای آنها پیکان بود...
 برترین ها به نقل از هفت صبح : کارخانه پورشه از یک مدل سفارشی خود فقط 66 عدد تولید کرده که 12 عدد آن ظرف مدت کمی در ایران به فروش رفته است. اشرافیت لجام گسیخته در خیابان های تهران بیداد می کند.

تصویری که ما تا چند سال پیش از خیابان های تهران در ذهن داشتیم خیلی با حالا متفاوت بود. آن روزها تهران شهری بود که از هر سه خودرویی که در آن تردد می کردند دوتای آنها پیکان بود. خیلی به زحمت می شد اتومبیل های گران قیمت دید. اگر بود هم تعداد آنها به انگشتان دو دست هم نمی رسید و همه پلاک گذرموقت داشت اما حالا شرایط تغییر کرده، شهر پرشده از خودروهای شیک و گران قیمت.

محصولات بنز، پورشه و ب.ام.و در خیابان ها جولان می دهند. این تصویری بود که سال ها ما از خیابان های کشورهای شیخ نشین قطر و امارات در ذهن داشتیم اما حالا واردات پورشه به ایران حسابی قوت گرفته. خودروهای چندصدمیلیونی که نگاه کردن شان هم لذت بخش است چه برسد به تهران گردی با یکی از این دلبران آهنی.

به گزارش برترین ها پیشینه واردات پورشه به ایران به اوایل دهه 40 شمسی بازمی گردد. یعنی نزدیک 50 سال پیش که البته این واردات فقط موردی بود و آن هم توسط اشخاص متمول جامعه صورت می گرفت. بعد از انقلاب اسلامی سیاست واردات خودرو دستخوش تغییرات مهمی شد و کلا پای پورشه از خیابان تهران بریده شد.


بعدها در دهه 80 پایتخت نشینان چشم شان به چند خودروی پورشه با پلاک گذرموقت روشن شد تا اینکه یک شرکت به نام معین موتورز به عنوان واردکننده رسمی این اتومبیل آلمانی به ایران معرفی شد و در تاریخ 29 اردیبهشت 88 اولین محموله پورشه به طور رسمی به تهران رسید.

به گزارش برترین ها حدود دو سالی می شود که نمایندگی رسمی پورشه در ایران شروع به کار کرده و در همین مدت کم توانسته مشتریان زیادی را به سمت خود روانه کند. پورشه هایی که تا مدت ها رویای ایرانی های مرفه بود، این روزها در خیابان ها تخت گاز حرکت می کنند و تهران را بالا و پایین می کنند. تا حالا به این موضوع فکر کرده اید که پورشه های واردشده به ایران چه تعداد هستند و چند ایرانی پورشه سوار داریم؟ طبق آمار نمایندگی رسمی پورشه در ایران، این شرکت تاکنون حدود 700 پورشه به ایران وارد کرده است.

اگر میانگین قیمت خودروهای پورشه ای که در ایران وجود دارد 300 میلیون تومان درنظر بگیریم، با این حساب حدودا بیش از 200 میلیارد تومان پورشه در ایران، خیابان ها را بالا و پایین می کنند.

12 پورشه سفارشی در ایران


آن 700 پورشه واردشده به ایران یک طرف، طبق خبرها 12 پورشه سفارشی هم اواخر مردادماه وارد ایران شده و نکته جالب هم آن است که همگی آنها تا به امروز فروش رفته است و عاشقان سرعت مشغول رانندگی با آن هستند. این پورشه ها چه ویژگی به خصوصی دارند که نام سفارشی را همراه خود دارند؟

مدل این پورشه ها  Panamera 4S  است و برای چهار کشور خاورمیانه تولید شده اند و در اصطلاح Middle East Edition هستند. کارخانه پورشه از این مدل سفارشی خود فقط 66 عدد تولید کرده که 12 عدد آن وارد ایران شده و ظرف مدت کمی هم به فروش رفته است.


رنگ این خودرو مرواریدی است و داخل آن تمنام چرم و به رنگ قرمز است. حداکثر سرعت این پانامرا 282 کیلومتر بر ساعت است و قدرت آن 400 اسب بخار است. این خودرو 4/8 ثانیه، سرعتش را از صفر به 100 کیلومتر می رساند و مصرف بنزین آن هم به ازای هر 100 کیلومتر 10/8 لیتر است. نکته جالب این پانامرا سفارشی این است که کنار پادری آن حک شده که خودروی فوق چندمین خودروی تولیدشده از 66 خودرو است. قیمت های این پورشه هم بسته به آپشن های آن از 400 میلیون تا 500 میلیون متغیر است.


پورشه در تخت طاووس!

برای اینکه ببینیم با چند میلیون تومان می توانید در خیابان های تهران پورشه برایند به یک نمایشگاه اتومبیل در خیابان مطهری سر می زنیم. قیمت ها براساس آپشن ها، رنگ و سال ساخت خودرو متفاوت است.

 در این نمایشگاه از 158 تا 610 میلیون تومان قیمت ها متغیر است اما اگر کسی خیلی صفر بودن خودرو برایش مهم نباشد می تواند از خودروهای 2010 و 2011 استفاده کند. مثلا یک پورشه باکستر قرمزرنگ که فقط هزار کیلومتر کار کرده است، 158 میلیون تومان قیمت دارد درصورتی که صفر  آن برای خریدار خیلی بیشتر از این حرف ها آب می خورد.


البته ناگفته نماند که به دلیل تعرفه بالای گمرک و مبلغ سنگین پلاک کردن، هزینه سوار شدن این خودروها در تهران  خیلی بالاتر از قیمت واقعی است. مثلا یک پورشه پانامرا S4 در دوبی بین 125 تا 161 هزار دلار بسته به نوع امکاناتش قیمت دارد اما در تهران همین خودرو 365 میلیون تومان روی دست خریدار خرج می گذارد.

قیمت انواع پورشه در یک نمایشگاه اتومبیل در تهران

پورشه پانامرا

طلایی 2012

360 میلیون تومان

پورشه کاین S

قهوه ای 2012

355 میلیون تومان

پورشه پانامرا

نوک مدادی 2012

350 میلیون تومان

پورشه باکستر

قرمز 2011

158 میلیون تومان

پورشه پانامرا 4S

بادمجانی 2012

365 میلیون تومان

پورشه 911

خاکستری 2010

240 میلیون تومان

پورشه پانامرا 4S

سفید، توربو، 2012

610 میلیون تومان

پورشه کاین S

سرمه ای 2011

368 میلیون تومان



این خبر را واقعا بخونید به دیگران سفارش کنید؟هر هفته تکرار میشه؟


 
 سایبرنایف با بازوی روباتیک خود بر روی بدن بیمار حرکت میکند و با قدرتی فوق العاده از جهات مختلف به تومور سرطانی حمله میکند و باعث نابودی تومور  و متوقف کردن تکثیر سلولهای سرطانی میگردد بدون اینکه به بافتهای سالم بدن بیمار آسیبی برساند . این روبات پیشرفته قابلیت اسکن لحظه ایی از محل تومور را نیز داراست و این بدین معناست که در هر لحظه محل تومور را اندازه گیری میکند و اگر بیمار کوچکترین حرکتی داشته باشد خطایی در نابودی تومور بوجود نخواهد آمد  . همچنین این روبات قابلیت تنظیم خود با نفس کشیدن بیمار را نیز دارد و این قابلیت در تومورهای ریه بسیار حیاتیست چراکه که بیمار میتواند در حین نفس کشیدن تحت عمل جراحی رادیویی قرار بگیرد و نیازی به حبس کردن نفس بیمار نخواهد بود 

 
نتایج درمان با سایبر نایف :
 
درمان با سایبرنایف
 
 
(عکس سمت چپ: قبل از درمان با سایبرنایف , عکس سمت راست: چهار هفته پس از درمان با سایبرنایف)
در این نمونه بیمار زنی 46 ساله میباشد که مبتلا به سرطان سینه و متاستاز در c2 میباشد. او دچار بیماری تهدید کننده ای بوده و در ابتدای درمان کاملا فلج بوده است. این بیمار در 1 ساعت درمان تحت رادیوسرجری سایبرنایف قرار گرفته است.
چهار هفته پس از سایبرنایف توده سرطانی دیگر قابل رویت نیست ( عکس سمت راست). بیمار اکنون قادر به راه رفتن است و زندگی عادی خود را دارد.
 

 
مراکز مجهز به سایبرنایف :
 
همکنون بسیاری از مراکز پیشرفته درمان سرطان در دنیا به سایبرنایف مجهز است که البته بسیاری از آنها در آمریکا و اروپا پراکنده میباشد .
 بیمارستان فوق تخصصی سرطان بیکن در مالزی با سرمایه گذاری بسیار خوبی این دستگاه پیشرفته را که حدودا ده میلیارد تومان قیمت دارد خریداری کرده و امکانات خوبی نیز برای بیماران فارسی زبان خود در نظر گرفته اند به نحوی که در طی درمان در کنار بیماران میباشند و هماهنگی های مسافرتی را نیز انجام میدهند.
 همچنین قیمت هایی که برای درمان با سایبرنایف تعیین شده به نسبت دیگر کشورهای دنیا مناسب تر است . هزینه درمان با سایبر نایف در اینجا ببینید )
 

 
بیماران میتوانند از طریق آدرس وبسایت این بیمارستان
یا با مشاوران فارسی زبان بیمارستان به صورت مستقیم از ایران به شماره تلفنهای  0060129767342 و یا 0060129767310 تماس بگیرند و مدارک خود را جهت برسی ارسال کنند . در صورت داشتن هر گونه سوال همچنین میتوانید به ایمیل زیر تماس بگیرد
وقتی به تجهیزات پیشرفته بیمارستان بیکن نگاهی میاندازیم میتوان گفت که تمامی تجهیزات درمان و تشخیصی سرطان از جمله پت اسکن که میتواند سرطان را در مراحل بسیار اولیه شناسایی کند در این بیمارستان وجود دارد که جای این دستگاه ها و چنین بیمارستان پیشرفته ایی در ایران خالیست.

جدیدترین روش درمان سرطان
 
جراحی رادیویی ( رادیو سرجری) یکی از بهترین  و موثر ترین روشهای درمان توده های متمرکز سرطانی است که در غالب موارد به مراتب کم خطر تر و موثر تر از جراحی باز است . جراحی رادیویی با تابانیدن اشعه با قدرت بسیار بالا بر توده سرطانی، باعث نابوده تومورهای سرطانی می‌شود .با استفاده از جراحی رادیویی عوارض بعد از عمل تا نزدیک به صفر کاهش پیدا میکند و از آسیب به بافتهای سالم جلوگیری میشود و درصد موفقیت در این روش بسیار بالاتر از روش تهاجمی ( جراحی باز ) است
سایبرنایف در حال حاضر پیشرفته ترین ، پرقدرت ترین و دقیق ترین تکنولوژی جراحی رادیویی در جهان میباشد که قابلیت شگفت انگیزی در نابودی تومورهای مغزی ، ریه ، پروستات ، ساقه مغز ، مخچه و ... دارد .سایبرنایف قابلیت آن را دارد که تومورهایی را نابود کند که هیچگاه جراحان تصور درمان آن را نداشتند و یا در منطقه ایی قرار دارد که دست جراح به آن نمیرسد
 
سایبرنایف همکنون در بیش از 18 کشور جهان و 150 مرکز فوق تخصصی سرطان از این تکنولوژی برای درمان انواع تومورهای سرطانی استفاده میشود و تخمین زده میشود از سال 2005 تا کنون بیش از 50 هزار بیمار از توسط سایبرنایف درمان شده اند هرچند که بدلیل جدیدبودن تکنولوژی بسیاری از پزشکان ایرانی آشنایی کاملی با این تکنولوژی ندارند 
 

کدام مستحق تریم ؟؟

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم ….

بچه هاش شاد میشدن …
برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …
چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….

پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم !

زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر !
زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …

پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی این شب چله مادر!

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر.......

 

iran eshgh group !

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد و چون توانائی پرداخت برای مرکبی نداشت پیاده سفر کرده و خدمت دیگران میکرد .
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت در زیر درختی مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید از احوال وی جویا شد و دریافت که از خجالت اهل و عیال در عدم کسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است که خود و خانواده اش در گرسنگی بسر برد ه اند.
چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .مرد بینوا گفت مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم. شیخ گفت حج من ،  تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به زانکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم.

چرا خانمها از خانمهای زیباتر از خود متنفر هستند؟

 

هیچکس واقعاً درمورد این مسئله حرف نمی‌زند اما یکی از اصلی‌ترین مسائلی که باعث می‌شود خانم‌ها نتوانند با هم کنار بیایند حسادت است. در دنیای حرفه‌ای امروز، این به یکی از این دو مورد تقسیم می‌شود: حسادت به خوب بودن شما در کاری که می‌کنید یا حسادت به ظاهر شما. این مشکلات مرتبط اما مجزا هرکدام به واقع نیازمند یک مقاله جدا هستند. با این شروع می‌کنیم: وقتی شما زیباتر از زنان متوسط هستید. خیلی از شما احتمالاً وقتی این موضوع را می‌خوانید، به آن احساس تنفر می‌کنید—هیچکدام از ما دوست نداریم قبول کنیم که کسی از ما زیباتر باشد یا حتی بدتر، اینکه بخاطر زیباتر بودنشان با آنها دشمنی کنیم. درواقع، خیلی از ما این مسئله را حتی پیش خودمان هم قبول نمی‌کنیم. درعوض، حسادت را به دشمنی تبدیل کرده و اجازه می‌دهیم همه وجودمان را بگیرد تا وقتیکه آن فرد کاری انجام دهد که بتوانیم تفسیر بدی از آن بکنیم و بعد به آن دلیل از او متنفر می‌شویم. دلیل نوشتن این مقاله این بود که یکی از دوستانم که وکیل است، از اینکه در محل‌کار جدیدش هیچکدام از زن‌ها دوستش ندارند نالان بود. من که دوران دانشگاه را با او سپری کردم دقیقاً می‌دانستم چه می‌گوید چون در دانشگاه هم برخورد دخترها با او همانطور بود بخاطر همین تعجب نکردم. چیزی که دوست داشتم به او بگویم این بود که مورد نفرت قرار گرفتن بخاطر جذابیت و زیبایی ارتباطی با وضعیت ظاهری شما ندارد. قسمت عمده‌ای از آن به این بستگی دارد که با ظاهرتان چکار می‌کنید. معمولاً پرطرفدارترین افراد کسانی نیستند که زیباترین باشند بلکه کسانی هستند که خودشان را به معرض نمایش می‌گذارند. منظورمان این نیست که برای اینکه همکاران حسودتان از شما خوششان بیاید، خودتان را بپوشانید، منظورمان این است که راه‌هایی هست که با حسادت و دشمنی زنان دیگر خورده نشوید. بااینکه زن‌ها تقریباً نسبت به هر زن زیبایی احساس حسادت می‌کنند اما از آنهایی که از جذابیت جنسی خود برای جلو افتادن بهره می‌گیرند، همیشه متنفر می‌شوند.
سه سوال پیش می‌آید که به بررسی آنها می‌پردازیم. اولین سوال این است که: اصلاً چرا خانم‌ها حسود هستند؟ پاسخی برای این نداریم، اما ممکن است به این دلیل باشد که در اکثر مواقع هدف اصلی خانم‌ها در زندگی یافتن همسر یا همراه است و چیزی که مردها به دنبال آن هستند، زن‌های زیبا است. به همین دلیل بقیه زن‌ها وارد رقابت می‌شوند، حتی اگر در یک رابطه باشند یا اصلاً علاقه‌ای به آشنا شدن با مردی در محل‌کار خود را نداشته باشند. بااینحال، اینکه توجهی که به زن دیگری معطوف شده است را از آنِ خود نکنند برایشان ناراحت‌کننده است.
سوال دوم: ما خانمها برای متوقف کردن چرخه شوم تنفر از همدیگر چه می‌توانیم بکنیم؟ باز هم باید بگوییم که پاسخی برای آن نداریم. همه ما می‌توانیم سهم خودمان را با شناخت حس حسادت خود و کار کردن روی مسائل و مشکلاتمان به جای خالی کردن آن بر سر دیگران، ادا کنیم. بااینحال، همانطور که در زیر مطرح می‌کنیم، گاهی‌اوقات، واقعاً به زنان زیبا حسادت نمی‌کنیم و فقط این مسئله که جذابیت جنسی بعنوان ابزاری حرفه‌ای برای پیشرفت استفاده می‌شود ناراحتمان می‌کند.
سوال سوم: حالا که دوست من خود را موضوع حسادت همکارانش می‌بیند، چه می‌تواند بکند؟ خیلی از شما احتمالاً می‌گویید که این مسئولیت دوست من نیست که چیزی را عوض کند—که این حسادت به مشکلات دیگران ارتباط دارد و تقصیر او نیست. درست است، اما درست مثل خیلی چیزهای دیگر در زندگی، ممکن است حق با شما باشد اما بخاطر اخلاقیات خود توسط دیگران تخریب شوید. هر فرد باید تصمیم بگیرد که برای هر یک از میلیون‌ها رفتار متفاوت حاضر است چه بهایی بپردازد و استفاده از دارایی‌های ظاهریتان در زمینه کاری و حرفه‌ای تفاوتی نمی‌کند. دوستم به من می‌گوید که او کاری نکرده است (که از وقتی به دنیا آمده همینطور بوده و مردها نمی‌توانند چشم از او بگیرند. حتی اگر صبح به صبح سرتاپای خود را غرق کثافت هم بکند باز اینقدر جذاب است که همه را دنبال خود می‌کشاند). اگر شما هم کسی هستید که چنین داستان‌هایی را به خودتان می‌گویید، بد نیست که واقعاً بررسی کنید و ببینید که آیا واقعا هیچ کاری نمی‌کنید؟ اینطور که من می‌بینم، بیشتر اوقات وقتی زن‌ها از زنی در محل‌کار بدون هیچ دلیلی به غیر از جذاب بودن او متنفر می‌شوند، فقط به این خاطر نیست که آن زن فقط زیبا است. چرا؟ چون تعداد زیادی از زنان زیبایی بوده‌اند که من با آنها کار می‌کردم که بقیه زن‌ها از آنها متنفر نبودند. آیا به این دلیل است که آنهایی که مورد تنفر قرار می‌گیرند خیلی زیباتر هستند؟ نه. آیا به این دلیل است که آنهایی که مورد تنفر قرار می‌گیرند، بی‌بندوبارتر هستند؟ نه. پس چه؟ من خیلی به این موضوع فکر کرده‌ام و بهترین تحلیل که می‌توانم ارائه کنم این است که زن‌ها از زن‌هایی متنفر می‌شوند که از جذابیت ظاهر خود برای پیشرفت حرفه‌ای خود استفاده می‌کنند. هیچکس از آنجلینا جولی وقتی در لباس ساده اداری پشت میز نشسته و سخت مشغول کار کردن است متنفر نمی‌شود. زنان از آنجلینا جولی متنفر می‌شوند که دامن کوتاه و بلوز باز می‌پوشد و وقتی درمورد کارها سوال می‌کند، به همکار مرد یا رئیس اداره لبخندهای معنادار می‌زند. پس اگر زن‌ها از شما متنفر هستند و در درونتان به خود می‌گویید بخاطر حسادتشان است، اما باز هم می‌خواهید که بتوانید با همکاران زنتان خوب کنار بیایید، چند توصیه برای شما داریم:
 
  1. بدانید که اگر بخواهید مدام درمورد زیبایی خود حرف بزنید، هیچوقت نمی‌توانید دوستی درمیان زنان پیدا کنید.
به مخاطبانتان بستگی دارد اما خیلی مطمئن می‌توانم بگویم که در 99% از مواقع، در این چند حالت هیچوقت نمی‌توانید نظر مساعد جنس موافقتان را جلب کنید: 1) اینکه درمورد موضوعی با زنی حرف بزنید و به زنی دیگر نسبت دهید که به شما حسادت می‌کند. 2) درمورد اینکه مردان زیادی به دنبال شما هستند، چه تحسین‌ و تمجیدهایی از زیباییتان از آنها دریافت می‌کنید، اینکه چطور مردی وقتی به شما خیره شده بود موقع رانندگی تصادف کرد، یااینکه بودن جای شما بخاطر اینهمه توجه چقدر سخت است، حرف بزنید. 3) درمورد اینکه مردهای شرکت چطور به شما خیره می‌شوند یا پیشنهاد آشنایی می‌دهند حرف بزنید. فقط به خاطر داشته باشید، هیچکس از افراد پر ادعا خوششان نمی‌آید و وقتی سعی می‌کنید مدام توجه دیگران را به یک جنبه از خودتان معطوف کنید، مردم متوجه می‌شوند و ممکن است نتیجه‌گیری‌هایی درمورد شما بکنند که چندان خوشایند نیست.
 
  1. ارزش خودتان را تشخیص دهید.
تصور من از خیلی از زنانی که مقدار زیادی از وقت خود را صرف لاس زدن با این و آن و حرف زدن درمورد مسائلی که در بالا بیان شد می‌کنند، این است که منبع اصلی اعتمادبه‌نفس آنها ظاهرشان است. صرفنظر از اینکه آیا حرف من درست است یا نه، من این زن‌ها را کمتر از آنچه که واقعاً هستند پیچیده یا توانمند می‌بینم چون باور درونی خود آن که ظاهرشان بهترین چیزی است که دارند کاملاً آشکار است و نظر را جلب می‌کند و من به این دلیل چنین فکری می‌کنم که خودشان هم آن را باور دارند. خیلی از ما از نعمت داشتن ظاهری زیبا بهره‌مند هستیم و طبیعی است که بخاطر این ظاهر، اعتمادبه‌نغس بالایی به دست آوریم. اما دیگر دوران دبیرستان نیست. حرف من این است که از نظر حرفه‌ای خیلی مخرب است که بخواهیم صورت زیبایمان را مطرح کنیم. چرا؟ چون ارزش ما خیلی بیشتر از این است. ما باهوش و بلند‌پرواز و تواناییم. اگر بخواهیم اعتمادبه‌نفسمان را از ظاهرمان به دست آوریم، خیلی مهم است که آن جنبه از خودمان را در خانه بگذاریم چون مردم همان چیزی را از ما استنباط می‌کنند که به آنها نشان می‌دهیم و اگر مدام بخواهید از ظاهر خودتان تعریف کنید و توجه دیگران را به جذابیت فیزیکی خود بکشانید و با این و آن لاس بزنید، آنوقت همکارانتان شما را فردی یک بعدی خواهند دید و دیگر کسی ارزشی بر استعدادها و توانایی‌های درونی شما نخواهد گذاشت. شما بیشتر از یک صورت زیبا هستید. قدم پیش بگذارید و این حقیقت را در آغوش بگیرید.
 
  1. عواقب وسیعتر جنسی کردن خودتان را بعنوان یک زن شاعل درک کنید.
من عمیقاً باور دارم که برای همه خانم‌های شاغل مخرب است اگر تصمیم بگیرند از ظاهرشان برای پیشرفت استفاده کنند. چرا می‌گویم "انتخاب کنند؟" چون به نظر من این یک انتخاب است. درست است، هیچکدام از ما انتخاب نکرده‌ایم که خدا ما را چگونه بسازد، اما خودمان انتخاب می‌کنیم سر کار چه لباسی بپوشیم یا چطور با همکارانمان یا مشتری‌ها ارتباط برقرار کنیم. با خودتان فکر می‌کنید که من می‌گویم زن‌ها نمی‌توانند هر چه که دوست داشته باشند بپوشند؟ درست است. منظور من دقیقاً همین است. یا فکر می‌کنید که می‌گویم زنها خودشان مسئول برخورد دیگران نسبت به ظاهرشان هستند؟ بله دقیقاً. چرا؟ چون ذات ما انسان‌ها اجتماعی است. زنان بسیاری واکنش‌‌های مثبتی به ظاهر خود دریافت می‌کنند و یاد می‌گیرند چطور همواره این واکنش‌ها را از طریق چیزهای ظریفی مثل ارتباط چشمی، زبان و بدن و امثال آن دریافت کنند. آیا ناخودآگاه کارهایی می‌کنید که در نظر دیگران عشوه آمدن است؟ چرا از کسی که به صداقت او اعتماد دارید سوال نمی‌کنید؟ من واقعاً اعتقاد دارم که دوستم خودش متوجه نیست که همیشه و در همه حالت در حال عشوه آمدن است. بعد از نوشتن این مقاله، فکر می‌کنم که خودم را قانع کرده‌ام که این موضوع را به او بگویم. عشوه کردن او اینطوری است: مانتوهای کوتاه و تنگ، کفش‌های پاشنه‌بلندی که هیکل و حرکات او را بهتر نشان دهد، لبخندی متفاوت برای مردان، تماس‌های کوتاه با دست‌ها و بازوهای مردان موقع حرف زدن با آنها، نزدیک‌تر از حد لازم ایستادن کنار مردها، تحسین کردن آنها، خنده‌های متفاوت با مردان، استفاده از تن‌های صدای متفاوت موقع حرف زدن با مردها، و هزار چیز دیگر. مطمئناً متوجه منظورم شده‌اید. مطمئن نیستم که دوستم می‌داند که رفتار او را مردان نسبت به رفتار او با زنان دیگر دنیایی تفاوت دارد اما تضمین می کنم که زنان شرکتی که در آن کار می‌کند، به خاطر این از او خوششان نمی‌آید که به او حسادت می‌کنند بلکه به این دلیل است که از رفتار او متنفر هستند.
نتیجه اینکه، اگر دختر زیبایی هستید، به این مسئله خوب فکر کنید: همان قدر که دوست دارید بخاطر زیباییتان نظر دیگران را جلب کنید، باید بدانید که هزینه زیادی برایتان خواهد داشت. وقتی نظر و توجه دیگران را به ظاهر خودتان جلب می‌کنید تا از طریق آن به پیشرفت حرفه‌ای و شغلی دست پیدا کنید، حتی اگر عمدی نباشد، به پایین‌ترین سطح زنان جامعه تبدیل می‌شوید، رابطه‌تان با زنان دیگر را خراب می‌کنید و توقعی ایجاد می‌کنید که همه زنانی که می‌توانند برای جلو افتادن از بقیه عشوه بیایند، باید اینکار را بکنند. همانطور که ذکر کردیم فقط ظاهرتان نیست که به شما ارزش می‌دهد. نباید به مردان برای مراقبت کردن از شما وابسته شوید. سعی کنید بیشتر از آن صورت زیبایتان باشید و مطمئن باشید اگر چنین باشید زنان و مردان هر دو به شما احترام گذاشته و دوستتان خواهند داشت

زن ۳۴ ساله از زندگی همزمان با دو شوهرش میگوید

زن ۳۴ ساله از زندگی همزمان با دو شوهرش میگوید

جایا که 34 سال سن دارد ، به همراه دو شوهر 49 و 44 ساله و بچه های شوهر اولش زندگی می کند مورد انتقاد فعالان حقوق خانواده قرار گرفته
یک زن که به همراه دو همسر و بچه های آنها زندگی می کند ، هفته گذشته در یک برنامه تلویزیونی حاضر شد و از زندگی اش گفت.
 
عضویت در ایران عشق
 
 
جایا که ۳۴ سال سن دارد ، به همراه دو شوهر ۴۹ و ۴۴ ساله و بچه های شوهر اولش زندگی می کند.در حالی که حضور این زن در یک برنامه زنده تلوزیونی مورد انتقاد فعالان حقوق خانواده قرار گرفته ، وی گفت زندگی بسیار خوبی داشته و به همه ی کارهای خود می رسد.
 
عضویت در ایران عشق
عضویت در ایران عشق
عضویت در ایران عشق
عضویت در ایران عشق
عضویت در ایران عشق

حالا باز بگید شوهر کم شده
اما چقدر مسخره است
!

گزیده ای از سخنان دکتر علی شریعتی


 
ایران عشق
اگر دروغ رنگ داشت؛

هر روز شاید،

ده ها رنگین کمان، در دهان ما نطفه می بست،

و بیرنگی، کمیاب ترین چیزها بود.


اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛

عاشقان، سکوت شب را ویران میکردند.


اگر به راستی، خواستن، توانستن بود؛

محال نبود وصال!

و عاشقان که همیشه خواهانند،

همیشه می توانستند تنها نباشند.

اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،

خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،

و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم.


اگر غرور نبود؛

چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند،

و ما کلام محبت را در میان نگاه‌های گهگاهمان،

جستجو نمی کردیم.


اگر دیوار نبود، نزدیک تر بودیم؛

با اولین خمیازه به خواب می رفتیم،

و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان،

حبس نمی کردیم.

اگر خواب حقیقت داشت؛

همیشه خواب بودیم.

هیچ رنجی، بدون گنج نبود؛

ولی گنج ها شاید،

بدون رنج بودند.


اگر همه ثروت داشتند؛

دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.

و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛

تا دیگران از سر جوانمردی،

بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.

اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،

اگر همه ثروت داشتند.


اگر مرگ نبود؛

همه کافر بودند،

و زندگی، بی ارزشترین کالا بود.

ترس نبود؛ زیبایی نبود؛ و خوبی هم شاید.


اگر عشق نبود؛

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟

کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری... بی گمان، پیش از اینها مرده بودیم ...

اگر عشق نبود؛

اگر کینه نبود؛

قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند.

اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد،

من بی گمان،

دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز

هرگز ندیدن مرا.

آنگاه نمیدانم ،

به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟

به خواندنش اشتیاق نشان دهید؟

به گزارش خبرنگار سرویس قاب نقره برنا، حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جلسات درسهایی از قرآن این هفته در تلویزیون درباره "وظیفه ما در برابر حق و باطل" سخن گفته است.

این واعظ مشهور همچنین در ادامه سخنانش درباره "دوری از کارهای باطل در خانواده و جامعه" ، "ترک مجالس گناه و اعراض از گنهکار" ، "دوری از کتمان حق و خطر اشتباه حق و باطل" ، "ایستادن در برابر حق، ‌عامل سقوط در دنیا و آخرت" و ... سخن گفته است. آنچه در ادامه می‌خوانید گزیده‌ای از سخنان این استاد حوزه علیمه و دانشگاه است:

ترک تشریفات در ادارات و مراکز دولتی
خیلی از مهمان‌های ما که از ایران خارج می‌روند، می‌گویند: هتل پنج ستاره. می‌گوییم: خوب ساده هم می‌شود. می‌گوید: این در شأن ما نیست. مثلاً اگر من اینجا که خوابیدم، هتل من آجری بود شأن من نیست. اگر پشت هتل سنگ مرمر بود شأن من است. آخر مرگ بر این شأنی که با خشت می‌رود و با آجر می‌آید. با آجر می‌رود، با سنگ مرمر می‌آید. آخر این چه شأنی است برای خودمان درست کردیم؟ این شأن‌ها ریشه‌اش کجاست؟ بله زندگی نباید با ذلت و فقر و محرومیت باشد، اما معنایش هم این نیست که زندگی ما اشرافی باشد. نه اشرافی، نه فقیرانه، حد وسط!

در یکی از کشورها رفتم. هتل به قول امروزی‌ها چند ستاره برای ما گرفتند. به سفیر گفتم: آقای سفیر، این سفارتخانه با این ساختمان مهم، هم قبله‌اش معلوم است، هم اینهایی که در آن هستند شناخته شدند، هم مسلمان هستند، هم حفاظت دارد، هم تمیز است، هم قشنگ است، خوب ما در همین اتاق می‌خوابیم. گفت: آخر اینجا اتاق کار است. گفتم: این اتاقی که روزها کار است، شب که خالی است. من یک پتو می‌اندازم و اینجا می‌خوابم. آخر شبی دویست، سیصد دلار با کم و زیادش می‌خواهید کرایه بدهید. دویست هزار تومان هر یک خُرخُر من می‌شود هجده هزار... گفت: آخر رسم نیست. گفتم: حالا رسمش کنید.
وقتی یک مهمان دارید. بله یکوقت یک گروهی می‌آیند، هیأتی از ایران می‌آید خوب هیأت نمی‌شود در اتاق کار بخوابد. اما یک نفر شناخته شده است، خوب شناخته شده، آقا در این اتاق بگیر بخواب. آخر شأن ما، این شأن از کجاست؟ ما در دنیای خیال هستیم. خودمان پوک هستیم، با کیف و ژست شأن درست می‌کنیم. خبری نیست.

تمام مسلمان‌ها می‌گویند: «و اشهد ان محمداً» (صلوات حضار) آنوقت همین محمد سوار خر شد، روز فتح مکه. یک نفر گفت: آقا در شأن شما نیست. بیا پایین! بیا پایین! روز فتح مکه پیغمبر کسر شأنش نبود. حالا آقا رفته نمی‌دانم می‌خواهد یک کار جزئی انجام دهد، شأنش... در شأن من نیست که تالار کوچک بگیرید، باید فلان تالار باشد. در شأن من نیست، در شأن من نیست، همینطور خودمان را می‌سوزانیم. ادا هم درمی‌آوریم. حضرت عباسی بعضی از کفش‌هایی که خانم‌ها می‌پوشند شکنجه می‌شوند. اینقدر پایه‌اش باریک است که پایش چنین است. راه رفتن روی این مهارت می‌خواهد. باید یک جایی دوره دید. من اگر این کفش‌ها را پا کنم، دقیقه‌ی اول می‌افتم. یک دوره باید دید که آدم با این کفش‌ها نیافتد.

اما مثلاً در دنیای خیال فکر می‌کند که اگر پاشنه‌ی کفشش ده سانت بود، مهم است. اگر هشت سانت بود کم مهم است. پنج سانت بود کمتر مهم است. دو سانت بود هیچی مهم نیست. آخر ارزشی که با پاشنه‌ی کفش بالا برود، با پاشنه‌ی کفش پایین می‌رود. آخر حضرت عباسی یک لحظه فکر کنید. دلت به چه خوش است؟ مبتکر هستی؟ مخترع هستی؟ گره‌ای را باز کردی؟ دانشمند هستی؟ چه مشکلی را حل کردی؟ درازی پاشنه‌ی پا را دلیل بر شخصیت می‌داند. مرد ما هم اگر در فلان هتل بخوابد معلوم می‌شود دارای شأن است. ما تا کی مثلاً الآن سی و چند سال است از انقلاب می‌رود هنوز گرفتار چه چیزی هستیم؟

اگر یک فرمانده نظامی یا انتظامی، سپاه، بسیج، ارتش، فرق نمی‌کند. نیروی دریایی، صحرایی، زمینی، دریایی، هوایی، اگر هر سرهنگی با یکی از این سربازها یک روز ناهار بخورد. خوب ناهار که یکی است. بگوییم: آقا پسر بیا اینجا. امروز با هم دوتایی ناهار بخوریم. خوب بچه‌ی کجا هستی؟ احوالت چطور است؟ این یک ربعی که من با این سرباز، سرهنگ با این سرباز ناهار می‌خورد، تا آخر عمر این خاطره در ذهن این سرباز می‌ماند و لذا این سرباز وقتی رفت بیرون داماد شد کارت عروسی برای سرهنگ می‌فرستد. الآن هر صد هزار نفر سربازی که بیرون می‌روند، داماد می‌شوند، هر هزار تا یک نفر برای مسئولین پادگان کارت دعوت می‌فرستد؟

قداست نام خدا و اولیای خدا
ما این شأن‌هایی که برای خودمان درست کردیم، این شأن‌ها را باید شکست. این شأن‌ها پایش به جایی بند نیست. بله بعضی از شأن‌ها حق است. نماز شأن دارد. قرآن شأن دارد. اسم الله است، اسم فاطمه است، اسم علی است، این اسم‌ها را شما حق نداری به بدنت بچسبانی مگر اینکه وضو داشته باشی. بعضی‌ها یک زنجیری را مثلاً یک اسم الله، حتی مثلاً لبیک یا حسین، بچه‌ی بسیجی است، حزب اللهی است، اما کلمه‌ی حسین به پیشانی‌اش چسبیده و این آقا وضو ندارد. این بسیجی دائماً در حال گناه است. حزب اللهی هم هست ولی دائماً گناه می‌کند. امامان ما شأن دارند. اسمشان شأن دارد، خودشان شأن دارند. قرآن شأن دارد. اگر یک قرآنی در یک چاه بدی افتاد، آن چاه را باید درش را بست. یا باید قرآن را به هر قیمتی است بیرون آورد.

یک چیزهایی شأن دارد. مقدسات، خدا به می‌گوید: «فَاخْلَعْ نَعْلَیکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» (طه/12) کوه طور جای مقدسی است. تو آمده‌ای تورات بگیری. کتاب آسمانی بگیری، پس کفش‌هایت را دربیاور. اینجا نزدیک مکه است، لباس‌هایت را بکن لباس احرام بپوش. یک جاهایی شأن دارد و خدا تعیین کرده است. اما ما حق نداریم، خودمان برای خودمان شأن درست کنیم.

مردم گفتند: الله اکبر، خمینی رهبر! مردم به امام خمینی رهبر گفتند. اما امام نیامد بگوید: مردم، از این ساعت به بعد باید به من رهبر بگویید. شأن من رهبر است. قذافی خودش می‌گفت: به من رهبر بگویید. من بالاتر از رئیس جمهور هستم. یکوقت هم به او گفتند: ایران نمی‌آیی؟ گفت: به شرطی ایران می‌آیم که امام خمینی فرودگاه بیاید. چون من رهبر هستم و او هم رهبر! قذافی خودش خودش را رهبر می‌دانست، به چه ذلتی افتاد.
امام خمینی گفت: به من رهبر نگویید من خدمتگزار هستم. خودش رهبری را از خودش جدا کرد، و رهبر دنیا شد. یعنی الآن بخواهند یا نخواهند نفس ایران دنیا را تکان داده. یعنی نفس ایران، سید حسن نصر الله را تکان داد، باقی کشورها تکان خوردند، دنیا تکان خورد. کسی که می‌گوید: من رهبر نیستم، رهبر دنیا است. کسی که می‌گوید: من رهبر هستم، در خانه‌ی خودش هم قایم باشکی، پنهان می‌شود! اینطور نیست. با پاشنه‌ی پا و با مدرک و با خانه و سنگ مرمر و تالار عروسی و... اشتباه می‌کنیم.

روزی که در تلویزیون رفتم گفتند: آقای قرائتی، علمی حرف بزن. اینطور که حرف می‌زنی می‌گویند: قرائتی عوامی است. آنوقت مقام علمی نداری. مثلاً نگو همینطور که پیش می‌رویم، بگو: در روند تکاملی تاریخ.... اوه... در روند تکاملی تاریخ، آنوقت علمی می‌شود! گفتم: آقا تو بگو: در روند تکاملی تاریخ، من می‌گویم: همینطور که پیش می‌رویم. آن آقا آمد و گفت و رفت و محو شد، ما الآن 32 سال است هستیم. اینطور نیست. یک نفر دیگر به من نصیحت می‌کرد می‌گفت که: یک خرده در حرف‌هایت آب کن. تو سی تا سخنرانی کنی علمت تمام می‌شود. مثلاً می‌خواهی بگویی: ای مردم، بگو: ای مردم، کشاورز، روستایی، شهروند، کارمند، کارگر، خانه‌دار، بسیجی، ارتشی! خوب همه‌اش یعنی ای مردم! چرا وقت مردم را می‌گیری؟ گفت: آخر اگر آبش نکنی ته می‌کشد. گفتم: ته که شد می‌گویم: مردم ایران حرف‌هایم ته کشید، خداحافظ! دنبال چه چیزی ما می‌گردیم.

یک کسی نزد من آمد همکار من باشد. این عمامه‌اش شصت رده داشت. همینطور مثل دانه‌ شانه. گفتم: چند دقیقه طول کشید این عمامه را پیچیدی؟ گفت: چهل دقیقه! گفتم: آدمی که چهل دقیقه صرف نیم کیلو پنبه می‌کند این اصلاً به درد من نمی‌خورد. برو دنبال کارت! اینقدر به خودت ور می‌روی. ما از درون پوک هستیم، به ظاهر ور می‌رویم. روغن نباتی خودش هم می‌داند چیست، می‌گوید: طعم کرده دارد! طعم روغن کرمانشاهی دارد. هرچه تبلیغ گُنده‌تر باشد، هرچه منار گنده‌تر باشد نماز بدتر می‌شود. منار اگر آرام باشد، پشت بامش نماز می‌خوانند. گنبدی که شد دیگر کسی در آن نماز نمی‌خواند. «هرگز نخورد آب زمینی که بلند است»!

یک خرده کوتاه بیاییم. به واقعیت فکر کنیم. با خدا رفیق شویم. با حق رفیق شویم. این دکورها و شأن‌ها و پرستیژ‌های کاذب را دور بریزیم، راحت می‌شویم. راحت می‌شویم. گیر ما این است که خودمان در قالب خودمان گیر کردیم. گیر شرق نیستیم، گیر غرب نیستیم، و حالا دیگر گیر خودمان افتادیم. آداب ما، رسوم ما، شأن ما، من دخترم لیسانس است به یک دیپلم بدهم؟ تا فوق لیسانس نیاید نمی‌دهم. دخترش 34 سال شده منتظر فوق لیسانس است. بابا دیپلم پسر خوبی بود خوب به او بده. نه! در شأن من نیست. هیچی خوب بایست! بایست تا در شأن تو پیدا شود. اگر یک پسری آمد، شکلش، سلامتی‌اش، اخلاقش، ایمانش خوب بود، بده. آخر او محله‌ی پایین می‌نشیند، ما محله‌ی بالا. او ژیان سوار می‌شود و ما بنز سوار می‌شویم. او روی موکت نشسته، ما روی قالی می‌نشینیم. مگر ازدواج موکت و قالی است؟ مگر ازدواج بنز و ژیان است؟ ازدواج آدم‌ها، اگر آدم‌ها به هم می‌خورند دیگر باقی‌اش را گیر ندهید.

شما هم ببینید بد نیست؟

عکس/ چادر مسافرتی برای ازبین بردن حیا!