دردهای زینب (س) - شام عاشورا
در شب عاشورا، تنها در خیمه نشسته و شمشیرش را اصلاح و بر خود مرثیه میخواند و به زمانه خطاب مینماید و اشعاری میسراید که مضمونش این است: «ای زمانه! اف بر تو باد! چه قدر مردمان صالح و متقی و دوستان باوفا را به کشتن دادی، و به دل از ایشان قناعت ننمودی! عاقبت امور به سوی خداوند خواهد بود، و هرچه صاحب نفسی به راه من خواهد رفت؛ یعنی راه موت»
حضرت سجاد میفرماید: «پدرم، این اشعار را چند مرتبه تکرار کرد و وقتی مقصودش را دانستم، گریه گلویم را گرفت، ولی خود را نگه داشتم، و دانستم که بلانازل خواهد شد. اما عمهام زینب چون این ابیات را شنید، طاقت نیاورد و بیاختیار برجست، و سر و پا برهنه نزد برادر آمد، و صدا زد: «ای کاش مرده بودم برادر! امروز پدر و مادر مردند، ای جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان!»
حضرت نظری به او نمود و فرمود: «ای خواهر! تحمل تو را شیطان نبرد.» و اشک از چشمش سرازیر شد. زینب از شدت غصّه، بیهوش گردید. حضرت برخاست و آب به صورت خواهرش ریخت و او را به هوش آورد و فرمود: «ای خواهر! از خدا بترس و صبر را پیشه گیر. بدان که تمام اهل زمین خواهند مرد واهل آسمان ها باقی نخواهند ماند، به جز خدا ، که تمام موجودات را به قدرت خود خلق نموده است. پدر و مادرم و برادرم، بهترین اهل زمین بودند، بلکه پیغمبر خدا (ص) از دنیا رفت و هر مسلمی را به او تأسی است. ای خواهر! تو را به خدا قسم میدهم که جامة خود را پاره منمایی و صورت مخراشی و واویلا مگویی.» پس او را آورد و به نزد خود نشانید.
شام عشق
عقیلة بنی هاشم میفرماید: «در شب عاشورا، دیدم برادرم از خیمه بیرون آمده وخارهای بیابان را با غلاف شمشیر از جای میکند. جلو رفتم و سؤال کردم: چرا چنین میکنی؟ فرمود: میدانم فردا اطفال من باید روی این خارها با پای برهنه، راه بروند.»
حسین وعاشورا
یا حسین(ع) تو از کربلا آغاز نشدی و عاشورا روز ولادت تو نبود. تو در کربلا خاتمه نیافتی و عاشورا روز پایان زندگیت نبود. تو نه مثل همهای و کربلایت نه مثل همهی زمینها و عاشورایت نه مثل همهی روزها که «لا یوم کیومک یا اباعبدالله».خدا خواست تا تو صدای او باشی و حنجرهات حنجرهای که او در آن همیشه جاری است. خدا خواست تا خود را در یک جلوه به انسان نشان دهد و تو را نشان داد و کربلایت را و عاشورایت را.خدا خواست تا تو از آدم تا خاتم و از علی(ع) تا مهدی(عج) تا آخرالزمان و تا قیامت حضور داشته باشی و مگر نه اینکه ذکر نامت فرشتگان را هنگام خلقت محزون کرد و اشک آدم را درآورد و نوح راا ندوهگین نمود و کشتی نجاتش شد و دست بر سرِ همهی انبیاء کشید تا واسطهای برای تقرب به محبوب باشد. مگر پیامبر پیش از تولد تو را نستود و هنگام ولادت جان به قربانت نکرد و سوگوار و مرثیهخوان تو نشد؟ چه زیباست حکایت تو و پیامبر آنگاه که میآمد و تو را در آغوش میگرفت و بوسه بارانت می کرد و میگریست، پیشانیات را میبوسید و گریه میکرد، لب و دهانت را میبوسید و گریه میگرد، گودی گردنت را میبوسید و گریه میکرد و پیراهنت را میگشود و روی دلت را میبوسید و گریه میکرد و میفرمود: جای شمشیرها را میبوسم.
یا حسین(ع) تو در کربلا پایان نیافتی، کربلا آغاز انتشار تو بود.کبوتران، بال از خون تو رنگین کردند و هم قسم شدند تا پیام تو را به چهار سوی جهان برسانند. از این است که تو پس از قرنها هنوز زندهای و هر روز بر عاشقان و شیفتگانت افزودهتر میشود.وهنوز و همیشه قلبهای صاف و زلال در تسخیر نام زیبا و سحرآمیز تواند و چشمهای پاک و مصفا اشکریز مصیبتهایت.
یا حسین(ع)،تو در کربلا تمام نشدی، خدا نخواست که تمام شوی و خدا آنچه را بخواهد خواهد شد.تو و کربلایت زیباترین و چشمنوازترین تابلوی تاریخ هستید و چه زیبا خواهرت زینب، راوی این تابلوی خدایی شد و فرمود: «مارأیت الّا جمیلا» من در کربلا جز زیبایی ندیدم. درست مثل تو که درهنگامهی پرپرشدن اصغر برروی دستانت خون گلویش رابه آسمان پرتاب کردی وسرودی: هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ چقدرآسان است آنجه برمن می گذردوقتی پیش چشم خداست. خدایا قطره ای ازاین نگاه زیبا وزیبانگررا به ماببخش تا دربرابرمشکلات ومصیبت ها برای کسب رضایت توصبور باشیم وشکرگذار.آمین